باب8 إن الحسين عليه السّلام أحب أهل الأرض إلى أهل السماء
(أسد الغابة لابن الأثير ج 3 ص 234) فى ترجمة عبد اللّه بن عمرو ابن العاص، روى بسنده عن اسماعيل بن رجاء عن أبيه قال: كنت فى مسجد الرسول صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فى حلقة فيها أبو سعيد الخدرى و عبد اللّه ابن عمرو، فمرّ بنا حسين بن على عليهما السلام فسلم فرد القوم السلام، فسكت عبد اللّه حتى فرغوا رفع صوته و قال: و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته، ثم
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:268
أقبل على القوم فقال: ألا أخبركم بأحب أهل الأرض إلى أهل السماء؟ قالوا:
بلى قال: هو هذا الماشى ما كلمنى كلمة منذ ليالى صفين و لأن يرضى عنى أحب إلي من أن يكون لى حمر النعم، فقال أبو سعيد: ألا تعتذر اليه قال: بلى قال: فتواعدا أن يغدوا اليه قال: فغدوت معهما فاستأذن أبو سعيد فأذن له فدخل ثم استأذن لعبد اللّه فلم يزل به حتى أذن له، فلما دخل قال أبو سعيد:
يابن رسول اللّه إنك لما مررت بنا أمس- فأخبره بالذى كان من قول عبد اللّه ابن عمرو- فقال حسين عليه السّلام: أعلمت يا عبد اللّه أنى أحب أهل الأرض إلى أهل السماء؟ قال: إي و رب الكعبة، قال: فما حملك على أن قاتلتنى و أبى يوم صفين فو اللّه لأبى كان خيرا منى، قال: أجل و لكن عمرو شكانى إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال: يا رسول اللّه إن عبد اللّه يقوم الليل و يصوم النهار فقال لى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
يا عبد اللّه صل و نم و صم و افطر و أطع عمرا قال: فلما كان يوم صفين أقسم عليّ فخرجت أما و اللّه ما اخترطت سيفا و لا طعنت برمح و لا رميت بسهم
قال: فكانه (أقول) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 6 ص 186) و قال: أخرجه ابن عساكر، و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 186) و قال: رواه الطبرانى فى الأوسط (و فى ص 176) و قال: فمرّ الحسن بن على عليهما السلام (إلى أن قال) رواه البزار.
(الإصابة لابن حجر ج 2 القسم 1 ص 15) قال: قال يونس بن أبى اسحاق عن الميزار بن حريب: بينما عبد اللّه بن عمر جالس فى ظل الكعبة إذ رأى الحسين عليه السّلام مقبلا فقال: هذا أحب أهل الأرض إلى أهل السماء اليوم (أقول) و ذكره فى تهذيب التهذيب أيضا (ج 2 ص 346) و لكن قال:
بينما عبد اللّه بن عمرو بن العاص جالس (إلى آخره).
باب هشتم امام حسين عليه السلام در پيشگاه فرشتگان آسمان از محبوبترين افراد روى زمين است
(2) [اسد الغابه ابن اثير 3/ 234] در ذيل شرح حال «عبد الله بن عمرو بن عاص» به سند خود، از «اسماعيل بن رجا» از پدرش روايت مىكند كه در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان گروهى بودم كه در آن اجتماع «ابو سعيد خدرى» و «عبد الله بن عمرو» حضور داشتند. در اين هنگام حسين بن على عليهما السّلام از كنار ما عبور كرد و به جمع ما سلام گفت. حاضران جواب سلام آن حضرت را دادند، تنها «عبد الله» پاسخ نداد. پس از آنكه همه حاضران ساكت ماندند، «عبد الله» فرياد زد: «و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته» پس از پاسخ سلام، رو به جمعيت كرد و گفت: مىخواهيد به شما بگويم چه كسى از مردم روى زمين در پيشگاه فرشتگان محبوبتر از ديگران است؟ گفتند: آرى! در پاسخ گفت: همان كسى كه در حركت است (امام حسين عليه السلام) و اضافه كرد از شبهاى صفّين به بعد، حتّى يك كلمه هم با من صحبت نكرده است. و هر گاه از من راضى بشود، رضايت او از نظر من، ارزندهتر است از شتران سرخمو!
(1) «ابو سعيد» گفت: آيا حاضرى از حضرت او پوزش بخواهى؟ «عبد الله» گفت: البته حاضرم! قرار گذاشتند كه فردا به اتفاق يكديگر بحضور امام حسين عليه السلام شرفياب شوند. «رجا» گويد: فردا من هم همراه آنها به منزل امام حسين عليه السلام رهسپار شدم، «ابو سعيد» از حضرتش اجازه ملاقات خواست. امام حسين عليه السلام به وى اجازه ورود داد. «ابو سعيد» براى شرفيابى «عبد الله» اجازه خواست، امام حسين عليه السلام اجازه نداد. پس «ابو سعيد» از حضرتش خواهش كرد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اجازه ورود داد. همين كه «عبدالله» وارد شد، «ابو سعيد» جريان ديروز را به اطلاع رسانيد كه «عبد الله» گفته است شما در نزد فرشتگان از محبوبترين افراد روى زمين هستيد. امام حسين عليه السلام خطاب به «عبد الله»، فرمود: آيا به يقين مىدانى كه من در نزد فرشتگان آسمان، محبوبترين مردم روى زمينام؟ «عبد الله» گفت: به پروردگار كعبه، به آن چه گفتم معترفم.
فرمود: اگر چنين است كه محبوبترين مردم روى زمين از نظر فرشتگانم، پس چرا در روز صفّين با من و پدرم نبرد كردى؟!! حال آنكه پدر من بهتر از من است.
«عبد الله» گفت: آرى، چنان است كه مىفرماييد، پدر شما از شما بهتر است. ليكن خاطرهاى دارم كه در يكى از روزها، پدرم (عمرو بن عاص) در پيشگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از من شكايت كرد و گفت: يا رسول اللّه! «عبد الله» شب و روز را به نماز و روزه به سر مىبرد و به من رسيدگى نمىكند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به من فرمود: اى عبد الله! نماز بخوان و به وقت بخواب و روزه بگير و افطار بكن و از پدرت- عمرو بن عاص- اطاعت كن. روز صفين كه فرا رسيد، پدرم سوگند داد تا در نبرد با شما شركت كنم. و از آنجا كه موظف بودم از پدرم اطاعت كنم، در جنگ با شما شركت كردم!! ليكن خدا مىداند كه شمشيرى از نيام نكشيدم و نيزهاى پرتاب نكردم و تيرى از كمان رها ننمودم. امام حسين عليه السلام فرمود: گويا همين طور است!
مؤلف گويد: «متّقى» اين حديث را در [كنز العمال 6/ 86] نقل كرده و مىگويد: «ابن عساكر» اين حديث را روايت كرده است و «هيثمى» در [مجمع 9/ 186] به روايت آن پرداخته است و اظهار داشته كه «طبرانى» هم آن را در «الاوسط» آورده است و در [9/ 176] بجاى امام حسين عليه السّلام، امام حسن عليه السّلام را نام برده تا آنجا كه مىگويد: «بزّاز» اين حديث را روايت نموده است.
(1) [اصابه ابن حجر 2/ قسم 1/ 15] از «يونس بن ابو اسحاق» از «عيزار بن حريب» روايت مىكند، هنگامى كه «عبد الله بن عمر» در سايه خانه كعبه نشسته بود، امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد كه بسوى خانه كعبه مىآيد. «عبد الله» گفت:
اين بزرگوار، محبوبترين مردم روى زمين در پيشگاه فرشتگان آسمان است.
مؤلف گويد: در [تهذيب التهذيب 2/ 346] همين حديث آمده است، ليكن بجاى «عبد الله بن عمر»، «عبد الله بن عمرو بن عاص» را آورده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:269
باب9 إن الحسين عليه السّلام قال له عمر: انما أنبت ما ترى في رؤوسنا اللّه ثم أنتم
(تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 1 ص 141) روى بسنده عن عبيد بن حنين قال: حدثنى الحسين بن على عليهما السلام قال: أتيت عمر ابن الخطاب و هو على المنبر فصعدت اليه فقلت: إنزل عن منبر أبى و اذهب إلى منبر أبيك، فقال عمر: لم يكن لأبى منبر، و أخذنى و أجلسنى معه فجعلت أقلب خنصر يدى فلما نزل انطلق بى إلى منزله فقال لى: من علمك فقلت:
و اللّه ما علمنيه أحد، قال: يا بنى لو جعلت تغشانا قال: فأتيته يوما و هو خال بمعاوية و ابن عمر بالباب فرجع ابن عمر و رجعت معه فلقينى بعد فقال: لم أرك فقلت: إنى جئت و أنت خال بمعاوية و ابن عمر بالباب فرجع ابن عمر و رجعت معه فقال: أنت أحق بالاذن من ابن عمر و إنما أنبت ما ترى فى رؤوسنا اللّه ثم أنتم.
(أقول) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 105) و قال:
أخرجه ابن سعد، و ابن رامويه، و الخطيب، و ذكره ابن حجر أيضا فى صواعقه (ص 107) و لكن قال: إن الحسن استأذن على عمر و ذكر القصة (إلى أن قال) فقال:- أى عمر- أنت أحق بالاذن منه و هل أنبت الشعر فى الرأس بعد اللّه إلا أنتم، قال: و فى رواية له إذا جئت فلا تستأذن قال: أخرجه الدار قطنى.
باب نهم «عمر بن خطّاب» به امام حسين عليه السلام عرض كرد: موهائى كه بر سر ما روئيده است خدا رويانيده و پس از او شما رويانيدهايد
(2) [تاريخ بغداد خطيب بغدادى 1/ 141] به سند خود، از «عبيد بن حنين» نقل كرده است كه امام حسين عليه السلام فرمود: در يكى از روزها كه «عمر بن خطّاب» بر فراز منبر قرار گرفته بود، بر او وارد شدم و بلادرنگ بر روى منبر بالا رفتم و به او گفتم: از منبر پدرم فرود آى و بر منبر پدر خودت قرار بگير! «عمر» گفت: پدر من منبرى نداشته است كه بر فراز آن قرار بگيرم. در عين حال دست مرا گرفته و در كنار خود نشاند و من در آن حال با انگشت كوچكم بازى مىكردم.
هنگامى كه از منبر فرود آمد، مرا به منزلش برد و پرسيد: چه شخصى اين حرفها را به تو ياد داده است؟ پاسخ دادم: خدا داناست كه آنچه را اظهار كردم كسى به من ياد نداده بود. «عمر» گفت: اى فرزند! چقدر شايسته است يك روز به منزل ما تشريف بياورى. در يكى از روزها، به خانه او رفتم و اين در حالى بود كه وى با «معاويه» خلوت كرده بود و «ابن عمر» هم پشت در به انتظار اذن ورود ايستاده بود.
«ابن عمر» كه اجازه ورود نداشت بازگشت، من هم همراه او بازگشتم. پس از آن، «عمر» با من ملاقات كرد و گفت: شما را نديدم. در پاسخ گفتم: بنا به عهدى كه داشتم آمدم و تو با «معاويه» خلوت كرده بودى و «ابن عمر» هم پشت در به انتظار اجازه ورود ايستاده بود. او بازگشت، من هم همراه او بازگشتم. «عمر» گفت: تو از «ابن عمر» شايستهترى به اذن ورود! آنگاه «عمر» گفت: اين موهائى كه بر سر ما روئيده است، نخست خدا رويانيده است و پس از او، شما رويانيدهايد.
(1) مؤلف گويد: «متّقى» اين حديث را در [كنز العمال 7/ 105] روايت كرده است و مىگويد: «ابن سعد»، «ابن راهويه» و «خطيب» آنرا نقل كردهاند و «ابن حجر» هم در [صواعق ص 107] متعرض است و مىنويسد: امام حسن عليه السلام از «عمر» استيذان كرد، «عمر» گفت: تو از «عبد الله» شايستهترى به اذن گرفتن و اضافه كرده است كه آيا پس از خداى تعالى به غير از شما ديگرى هست كه مو بر سر ما بروياند؟
(2) در روايتى آمده است: هرگاه تصميم داشتى پيش ما بيائى، نيازى به اجازه ورود نيست.
«دار قطنى» اين حديث را روايت كرده است
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:270
باب10 في شيء من جود الحسين عليه السّلام
(الفخر الرازى فى تفسيره الكبير) فى ذيل تفسير قوله تعالى:
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) فى سورة البقرة، قال: أعرابى قصد الحسين بن على عليهما السلام فسلم عليه و سأله حاجته و قال: سمعت جدك يقول: إذا سألتم حاجة فاسألوها من أربعة إما عربى شريف، أو مولى كريم، أو حامل القرآن أو صاحب وجه صبيح، فأما العرب فشرفت بجدك، و أما الكرم فدأبكم و سيرتكم، و أما القرآن ففى بيوتكم نزل، و أما الوجه الصبيح فانى سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم يقول: إذا أردتم أن تنظروا إلي فانظروا إلى الحسن و الحسين، فقال الحسين عليه السّلام: ما حاجتك؟ فكتبها على الأرض، فقال الحسين عليه السّلام: سمعت أبى عليا عليه السّلام يقول: قيمة كل امرئ ما يحسنه، و سمعت جدى يقول: المعروف بقدر المعرفة فأسألك عن ثلاث مسائل إن أحسنت فى جواب واحدة فلك ثلث ما عندى، و إن أجبت عن اثنتين فلك ثلثا ما عندى، و إن أجبت عن الثلاث فلك كل ما عندى و قد حمل إلي صرة مختومة من العراق، فقال: سل و لا حول و لا قوة إلا باللّه فقال: أى الأعمال أفضل؟ قال الأعرابى: الإيمان باللّه، قال: فما نجاة العبد من الهلكة؟ قال: الثقة باللّه، قال: فما يزين المرء؟ قال: علم معه حلم، قال:
فان أخطأه ذلك، قال: فمال معه كرم، قال: فان أخطأه ذلك، قال: فقر معه صبر، قال: فان أخطأه ذلك، قال: فصاعقة تنزل من السماء فتحرقه فضحك الحسين عليه السّلام و رمى بالصرة اليه.
باب دهم بخشى از جود و بخشش امام حسين عليه السلام
(2) [فخر رازى در تفسير كبير] در ذيل تفسير آيه شريفه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها (سوره بقره، آيه 31)، مىنويسد: مرد بيابان نشينى حضور امام حسين عليه السلام شرفياب شد. پس از عرض سلام، حاجت خود را مطرح ساخت و گفت: از جد شما شنيدم كه مىفرمود هر گاه تقاضائى و حاجتى داريد از چهار گروه درخواست نمائيد: 1- عربى كه از شرافت حسب و نسب برخوردار باشد؛ 2- از بزرگوارى كه كريم باشد؛ 3- از كسى كه حامل حقايق قرآن باشد؛ 4- از كسى كه زيبا چهره باشد. امّا مسئله شرافت، عرب در سايه جدّت، رسول الله صلّى اللّه عليه و آله، اين بزرگوارى را بدست آورد. و اما كرامت، كه اين هم راه و روش ديرينه شماست و امّا قرآن، آن هم در خانههاى شما نازل گشت و امّا نيكوئى و زيبائى چهره، پس خودم از رسول الله صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: هرگاه مىخواهيد به چهره من بنگريد، به چهره حسن و حسين عليهما السّلام نظاره نماييد. در اين موقع امام حسين عليه السلام فرمود: اكنون حاجتت چيست؟ اعرابى حاجتش را روى زمين نوشت. امام حسين عليه السلام فرمود:
(1) پدرم، على عليه السلام فرمود: ارزش آدمى در خور چيزى است كه از آن به خوبى بهرهور مىشود. و از جدّم، حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، شنيدم كه مىفرمود: كار شايسته و بخشش براى كسى انجام دادن بايد در حدّ معرفت و شناخت او باشد. اينك سه سؤال از تو مىكنم، اگر يكى از آنها را به خوبى پاسخ دادى يك ثلث از آنچه در حال حاضر در اختيار دارم به تو مىدهم، و اگر به دو پرسش پاسخ دادى دو سوم از آنچه را در اختيار دارم به تو مىدهم و اگر هر سه سؤال را به خوبى پاسخ دادى تمام آنچه را در اختيار دارم- كه همانا كيسهاى سر به مهر شده است كه از عراق برايم فرستادهاند- به تو خواهم بخشيد. مرد اعرابى گفت: سؤال فرما. آنگاه «لا حول و لا قوّة بالله» گفت. امام حسين عليه السلام از وى پرسيد: بهترين كارها چيست؟
اعرابى گفت: ايمان به خدا. سؤال دوم: نجات بنده از هلاكت چيست؟ در پاسخ گفت: اطمينان و اعتماد به خدا. سؤال سوم: چه چيز براى مردان زينت است؟ در پاسخ گفت: دانش همراه با بردبارى. امام عليه السلام فرمود: اگر خطائى در آن واقع شد و به آن نرسيد؟ در پاسخ گفت: ثروت توأم با بخشش. فرمود: اگر در اين هم به خطا برخورد كرد و به آن دست نيافت؟ به عرض رسانيد: بينوائى همراه با شكيبائى.
فرمود: اين را نداشته باشد و به خطا برود؟ معروض داشت: سزاوار است بر چنين شخصى صاعقهاى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند! امام حسين عليه السلام از پاسخ او خنديد و همه كيسه سر به مهر شده را به او مرحمت فرمود.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:271
باب11 في بعض كرامات الحسين عليه السّلام
(طبقات ابن سعد ج 5 ص 107) روى بسنده عن أبى عون قال:
لما خرج حسين بن على عليهما السلام من المدينة يريد مكة مرء بابن مطيع و هو يحفر بئره فقال له: أين فداك أبى و أمى؟ قال: أردت مكة و ذكر له إنه كتب اليه شيعته بها فقال له ابن مطيع: فداك أبى و أمى متعنا بنفسك و لا تسر اليهم فأبى حسين عليه السلام فقال ابن مطيع: إن بئرى هذه قد رشحتها و هذا اليوم أوان ما خرج الينا فى الدلو شئ من ماء فلو دعوت اللّه لنا فيها بالبركة، قال:
هات من مائها فأتى من مائها فى الدلو فشرب منه ثم مضمض ثم رده فى البئر فأعذب و أمهى (أقول) و أمهى- أى كثر ماؤه.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 186) قال: و عن أبى هريرة قال: كان الحسين بن على عليهما السلام عند النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و كان يحبه حبا شديدا فقال: أذهب إلى أمى فقلت: أذهب معه فجاءت برقة من السماء فمشى فى ضوئها حتى بلغ، قال: رواه الطبرانى (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 132) و قال: كان الحسن (أو الحسين) و قال:
فقلت: أذهب معه؟ فقال: لا، قال: خرجه أبو سعيد.
باب يازدهم بخشى از كرامتهاى امام حسين عليه السلام
(2) [طبقات ابن سعد 5/ 107] به سند خود، از «ابو عون» روايت كرده كه گفت: آنگاه كه امام حسين عليه السلام مىخواست از مدينه به مكه برود در مسير خود «ابن مطيع» را ديد كه مشغول حفر چاه است. «ابن مطيع» همين كه امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد به عرض رسانيد: پدر و مادرم فداى شما، به كجا عازم هستيد؟
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: تصميم دارم به مكّه مشرف شوم و افزود: در مكّه گروهى از شيعيان را دارم كه آنها از من دعوت به عمل آوردهاند. «ابن مطيع» به عرض رسانيد: پدر و مادرم فداى شما، اين افتخار را به ما بدهيد و همين جا بمانيد و نزد آنها نرويد. امام حسين عليه السلام خواهش او را نپذيرفت. «ابن مطيع» گفت: اين چاه را كه ملاحظه مىفرمائيد حفر كردهام و امروز كه مىخواستم از آن استفاده نمايم دلو را به درون چاه افكندم جز مقدار كمى آب در آن سطل نيافتم. اينك شما دعا فرمائيد تا خداى تعالى به اين چاه بركتى عنايت فرمايد. امام حسين عليه السلام فرمود: مقدارى از آب آن چاه را بياور. «ابن مطيع» مقدارى از آبى كه در سطل بود بحضور مبارك
تقديم كرد. امام حسين عليه السلام اندكى از آن آب را آشاميد و مقدارى از آن را مضمضه كرد (دور دهان مباركش گردانيد) و آن مقدار را در چاه ريخت. از بركت وجود شريف آن حضرت، آب آن چاه شيرين و گوارا و فراوان گرديد!
(1) [هيثمى در مجمع 9/ 186] به سند خود، از «ابو هريره» نقل كرده است كه امام حسين عليه السلام در پيشگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از موقعيت ويژهاى برخوردار بود و آن حضرت را بىاندازه دوست مىداشت. در يكى از شبها امام حسين عليه السلام گفت:
مىخواهم نزد مادرم بروم. من (ابو هريره) گفتم: اگر اجازه فرمائيد تا خانه شما را همراهى كنم؟ در همين لحظه ناگهان نورى جهيد و در روشنائى آن نور بسوى خانه حركت كرد تا اينكه به منزل رسيد! «طبرانى» اين حديث را نقل كرده است.
(2) مؤلف گويد: «محب طبرى» هم در [ذخائر ص 132] به نقل آن پرداخته است و اظهار مىدارد: حسن يا حسين عليهما السّلام نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بودند و من پيشنهاد كردم كه اجازه مىفرمائيد او را تا منزل همراهى كنم؟ فرمود: نيازى به همراهى تو نيست! «ابو سعيد» اين حديث را يادآورى كرده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:272
باب12 إن جبريل عليه السّلام أخبر النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بقتل الحسين عليه السلام و أتاه بتربته
(مستدرك الصحيحين ج 3 ص 176) روى بسنده عن شداد بن عبد اللّه عن أم الفضل بنت الحارث، إنها دخلت على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقالت: يا رسول اللّه إنى رأيت حلما منكرا الليلة قال: و ما هو؟ قالت: إنه شديد قال: و ما هو؟ قالت: رأيت كأن قطعة من جسدك قطعت و وضعت فى حجرى، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
رأيت خيرا تلد فاطمة إن شاء اللّه غلاما فيكون فى حجرك، فولدت فاطمة سلام اللّه عليها الحسين عليه السلام فكان فى حجرى كما قال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم، فدخلت يوما على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فوضعته فى حجره ثم حانت منى التفاتة فاذا عينا رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم تهريقان من الدموع، قالت: فقلت: يا نبى اللّه- بأبى أنت و أمى- مالك؟ قال: أتانى جبريل فأخبرنى إن أمتى ستقتل ابنى هذا فقلت: هذا؟ فقال: نعم، و أتانى بتربة من تربته حمراء،
قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين (أقول) و رواه أيضا فى (ص 179) مختصرا.
(مستدرك الصحيحين ج 4 ص 398) روى بسنده عن عبد اللّه بن وهب بن زمعة قال: أخبرتنى أم سلمة إن رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:273
اضطجع ذات ليلة للنوم فاستيقظ و هو خاثر «1» ثم اضطجع فرقد، ثم استيقظ و هو خاثر دون ما رأيت به المرة الأولى، ثم اضطجع فاستيقظ و فى يده تربة حمراء يقبلها، فقلت: ما هذه التربة يا رسول اللّه؟ قال: أخبرنى جبريل عليه السّلام إن هذا يقتل بأرض العراق- للحسين- فقلت لجبريل: أرنى تربة الأرض التى يقتل بها فهذه تربتها
(قال) هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 148) و قال: خرجه ابن بنت منيع، و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 106) و قال:
أخرجه الطبرانى.
(مسند الإمام أحمد بن حنبل ج 3 ص 242) روى بسنده عن أنس ابن مالك إن ملك المطر استأذن ربه أن يأتى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فأذن له فقال لأم سلمة: إملكى علينا الباب لا يدخل علينا أحد، قال: و جاء الحسين عليه السلام ليدخل فمنعته فوثب فدخل فجعل يقعد على ظهر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و على منكبه و على عاتقه، قال: فقال الملك للنبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: أتحبه؟ قال: نعم، قال: أما إن أمتك ستقتله و إن شئت أريتك المكان الذى يقتل فيه، فضرب بيده فجاء بطينة حمراء فأخذتها أم سلمة فصرتها فى خمارها،
قال: قال ثابت- يعنى أحد رواة الحديث- بلغنا أنها كربلا (أقول) و رواه فى (ص 265) أيضا باختلاف يسير، و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 147) و قال: خرجه البغوى فى معجمه، و خرجه أبو حاتم فى صحيحه (انتهى) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 106) و قال: أخرجه أبو نعيم، و ذكره الهيتمى أيضا
______________________________
(1)- خائر: بالخاء المعجمة ثم الألف بعدها الثاء المثلثة بعدها الراء- بصيغة اسم الفاعل- أى مضطرب.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:274
فى مجمعه (ج 9 ص 187) و قال: أخرجه أبو يعلى و البزار و الطبرانى بأسانيد.
(مسند الإمام أحمد بن حنبل أيضا ج 6 ص 294) روى بسنده عن عائشة (أو أم سلمة) إن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم قال لأحدهما:
لقد دخل عليّ البيت ملك لم يدخل عليّ قبلها فقال لى: إن ابنك هذا حسين مقتول، و إن شئت أريتك من تربة الأرض التى يقتل بها، قال: فأخرج تربة حمراء.
(ذخائر العقبى ص 147) قال: و عن أم سلمة قالت: كان جبريل عند النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و الحسين عليه السلام معه فبكى فتركته فذهب إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال له جبريل: أتحبه يا محمد؟ قال: نعم، قال: إن أمتك ستقتله، و إن شئت أريتك من تربة الأرض التى يقتل بها، فبسط جناحه إلى الأرض فأراه أرضا يقال لها كربلا
قال: خرجه ابن بنت منيع.
(الصواعق المحرقة لابن حجر ص 115) قال: و أخرج ابن سعد إنه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم كان له مشربة درجتها فى حجرة عائشة يرقى اليها إذا أراد لقاء جبريل فرقى اليها و أمر عائشة أن لا يطلع اليها أحد فرقى حسين عليه السلام و لم تعلم به، فقال جبريل عليه السلام من هذا؟ قال: ابنى فأخذه رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فجعله على فخذه، فقال جبريل، ستقتله أمتك فقال صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: ابنى؟ قال: نعم، و إن شئت أخبرتك الأرض التى يقتل فيها، فأشار جبريل بيده إلى الطف بالعراق فأخذ منها تربة حمراء فأراه إياها و قال: هذه من تربة مصرعه.
(كنز العمال ج 6 ص 222) و لفظه: أخبرنى جبريل إن ابنى الحسين يقتل بعدى بأرض الطف و جاءنى بهذه التربة و أخبرنى إن فيها مضجعه
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:275
قال: أخرجه الطبرانى عن عائشة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبرئيل أخبرنى إن ابنى الحسين يقتل و هذه تربة تلك الأرض، قال: أخرجه الخليلى فى الإرشاد عن عائشة و أم سلمة معا- يعنى عن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبريل أخبرنى إن ابنى هذا يقتل و إنه اشتد غضب اللّه على من يقتله، قال: أخرجه ابن عساكر عن أم سلمة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبريل أتانى و أخبرنى إن ابنى هذا تقتله أمتى، فقلت: فأرنى تربته فأتانى بتربة حمراء قال: أخرجه أبو يعلى و الطبرانى عن زينب بنت جحش.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: قام عندى جبريل من قبل فحدثنى إن الحسين يقتل بشط الفرات و قال: هل لك أن أشمك من تربته؟ قلت: نعم فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها فلم أملك عينى أن فاضتا، ثم ذكر جمعا من أئمة الحديث أنهم قد أخرجوا هذا الخبر و رووه.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: يا عائشة ألا أعجبك؟
لقد دخل عليّ ملك آنفا ما دخل عليّ قط فقال: إن ابنى هذا مقتول، و قال:
إن شئت أريتك تربة يقتل فيها، فتناول الملك يده فأرانى تربة حمراء، قال:
أخرجه الطبرانى عن عائشة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: نعى إلى الحسين و أتيت بتربته و أخبرت بقاتله، قال: أخرجه الديلمى عن معاذ- يعنى عن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم.
(كنز العمال أيضا ج 7 ص 106) قال: عن المطلب بن عبد اللّه بن
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:276
حنطب عن أم سلمة قالت: كان النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم جالسا ذات يوم فى بيتى فقال: لا يدخلن عليّ أحد، فانتظرت فدخل الحسين عليه السلام فسمعت نشيج النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم يبكى فاذا الحسين عليه السلام فى حجره (أو إلى جنبه) يمسح رأسه و هو يبكى فقلت: و اللّه ما علمت به حتى دخل قال النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: إن جبريل كان معنا فى البيت فقال: أتحبه؟ فقلت: نعم فقال: إن أمتك ستقتل هذا بأرض يقال لها كربلا، فتناول جبريل من ترابها فأراه النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فلما أحيط بالحسين عليه الصلاة و السلام حين قتل قال: ما اسم هذه الأرض؟
قالوا: أرض كربلا، قال: صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم أرض كرب و بلاء، قال: أخرجه الطبرانى و أبو نعيم.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 106) قال: عن أم سلمة قالت: دخل الحسين عليه السلام على النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و أنا جالسة على الباب فتطلعت فرأيت فى كف النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم شيئا يقلبه و هو نائم على بطنه فقلت: يا رسول اللّه تطلعت فرأيتك تقلب شيئا فى كفك و الصبى نائم على بطنك و دموعك تسيل فقال: إن جبريل أتانى بالتربة التى يقتل عليها فأخبرنى إن أمتى يقتلونه، قال: أخرجه ابن أبى شيبة.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 187) قال: و عن عائشة قالت: دخل الحسين بن على عليهما السلام على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو يوحى اليه فنزا على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو منكب و هو على ظهره فقال جبريل لرسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: أتحبه يا محمد؟
قال: و مالى لا أحب ابنى قال: فان أمتك ستقتله من بعدك، فمد جبريل عليه السّلام بده فأتاه بتربة بيضاء فقال: فى هذه الأرض يقتل ابنك هذا، و اسمها الطف
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:277
فلما ذهب جبريل عليه السلام من عند رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و التزمه فى يده يبكى فقال:
يا عائشة إن جبريل أخبرنى إن ابنى حسين مقتول فى أرض الطف، و إن أمتى ستفتن بعدى، ثم خرج إلى أصحابه فيهم على عليه السلام و أبو بكر و عمر و حذيفة و عمار و أبو ذر و هو يبكى فقالوا: ما يبكيك يا رسول اللّه؟ فقال:
أخبرنى جبريل إن ابنى الحسين يقتل بعدى بأرض الطف و جاءنى بهذه التربة و أخبرنى إن فيها مضجعه، قال: رواه الطبرانى فى الكبير و الأوسط باختصار كثير.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 188) قال: و عن زينب بنت جحش إن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم كان نائما عندها و حسين عليه السلام يحبو فى البيت فغفلت عنه فحبا حتى أتى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فصعد على بطنه (إلى أن قال) قالت: ثم قام يصلى و احتضنه فكان إذا ركع و سجد وضعه و إذا قام حمله، فلما جلس جعل يدعو و يرفع يديه و يقول، فلما قضى الصلاة قلت: يا رسول اللّه لقد رأيتك تصنع اليوم شيئا ما رأيتك تصنعه قال: إن جبريل أتانى فأخبرنى إن ابنى يقتل، قلت: فأرنى تربته إذا فأتانى بتربة حمراء قال: رواه الطبرانى باسنادين.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 189) قال: و عن أبى أمامة قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم لنسائه: لا تبكوا هذا الصبى- يعنى حسينا عليه السلام- قال: و كان يوم أم سلمة فنزل جبريل فدخل رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم الداخل و قال لأم سلمة: لا تدعى أحدا أن يدخل عليّ، فجاء الحسين عليه السلام فلما نظر إلى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فى البيت أراد أن يدخل فأخذته أم سلمة فاحتضنته و جعلت تناغيه و تسكنه
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:278
فلما اشتد فى البكاء خلت عنه، فدخل حتى جلس فى حجر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال جبريل عليه السلام للنبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
إن أمتك ستقتل ابنك هذا، فقال النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: يقتلونه و هم مؤمنون بى؟ قال: نعم يقتلونه، فتناول جبريل تربة فقال: بمكان كذا و كذا، فخرج رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم قد احتضن حسينا عليه السّلام كاسف البال مغموما فظنت أم سلمة أنه غضب من دخول الصبى عليه، فقالت:
يا نبى اللّه جعلت لك الفداء إنك قلت لنا: لا تبكوا هذا الصبى و أمرتنى أن لا أدع أحدا يدخل عليك فجاء فخليت عنه، فلم يردّ عليها فخرج إلى أصحابه و هم جلوس فقال: إن أمتى يقتلون هذا، و فى القوم أبو بكر و عمر فقالا: يا نبى اللّه و هم مؤمنون؟ قال: نعم و هذه تربته و أراهم إياها، قال: رواه الطبرانى (أقول) و معنى أنهم يقتلونه و هم مؤمنون- أى و هم مسلمون يشهدون أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه ليسوا فى الظاهر بيهود و لا نصارى.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 191) قال: و عن ابن عباس قال:
كان الحسين عليه السلام جالسا فى حجر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال جبريل: أتحبه؟ فقال: و كيف لا أحبه و هو ثمرة فؤادى؟ فقال: إن أمتك ستقتله، ألا أريك من موضع قبره؟ فقبض قبضة فاذا تربة حمراء، قال:
رواه البزار.
باب دوازدهم «جبرئيل» از شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اطلاع داد و مقدارى از تربت مدفن آن حضرت را به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم كرد
(2) [مستدرك حاكم 3/ 176] به سند خود، از «شدّاد بن عبد الله» از «امّ الفضل» دختر «حارث» روايت كرده است كه در يكى از روزها، «ام الفضل» حضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول اللّه! ديشب خواب وحشتناكى ديدهام! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه خوابى ديدهاى؟ گفت:
خواب بسيار وحشتناكى! فرمود: خواب را بيان كن. «ام الفضل» گفت: در خواب ديدم كه پارهاى از بدن شما جدا شد و در دامن من قرار گرفت. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بر خلاف انتظار تو، خواب بسيار خوبى است؛ بزودى از فاطمه عليها السّلام پسرى متولد مىشود و در دامن تو قرار مىگيرد (و تو دايگى او را به عهده مىگيرى).
طولى نكشيد امام حسين عليه السلام تولّد يافت و او را به «امّ الفضل» سپردند. در يكى از روزها، خدمت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم و كودك را در دامن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گذاشتم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نگاهى به من كرد، ناگهان اشك از ديدگان شريفش جارى شد! عرض كردم: پدر و مادرم فداى شما، يا رسول الله! علت گريستن شما چيست؟ فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و اطلاع داد كه بزودى امّتم همين فرزندم را شهيد خواهند كرد! عرض كردم: همين فرزند را؟! فرمود: آرى همين فرزند را و «جبرئيل» مقدارى از تربت او را كه به رنگ سرخ درآمده است به من داد! «حاكم» گويد: اين حديث طبق نظر «بخارى» و «مسلم»، از احاديث صحيح است.
مؤلف گويد: مختصرى از همين حديث را در صفحه 179 نقل كرده است.
(1) [همان كتاب 4/ 398] به سند خود، از «عبد الله بن وهب بن زمعه» روايت كرده است كه «امّ سلمه» گفت: در يكى از شبها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خوابيده بود كه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بيدار گشت. دوباره دراز كشيد و خواب چشمهايش را ربود. طولى نپائيد باز بيدار شد در حاليكه اضطرابش كمتر از بار اوّل به نظر مىرسيد. مجددا دراز كشيد و خوابش برد و بيدار گشت در حاليكه مقدارى خاك سرخ رنگ در دستش بود و آن را مىبوئيد و مىبوسيد! عرض كردم: يا رسول الله! اين تربت چيست؟ در پاسخ فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه حسين عليه السلام را در سرزمين عراق به شهادت مىرسانند. از «جبرئيل» درخواست كردم تا از خاك سرزمينى كه در آن به شهادت مىرسد به من ارائه دهد. اين تربت، همان تربت است.
«حاكم» گويد: اين حديث طبق نظر «بخارى» و «مسلم»، از احاديث صحيح است، ليكن آن دو تن آن را روايت نكردهاند.
مؤلف گويد: «محب طبرى» حديث مزبور را در [ذخائر ص 148] متذكر شده است و اظهار مىدارد كه حديث مزبور را «ابن بنت منيع» روايت كرده است
و «متّقى» هم در [كنز العمال 7/ 106] آن را ذكر نموده است و مىگويد: «طبرانى» هم به نقل آن پرداخته است.
(1) [مسند امام احمد حنبل 3/ 242] به سند خود، از «انس بن مالك» روايت مىكند كه فرشته باران از خداى تعالى اجازه خواست تا حضور مبارك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شود. خداى تعالى به وى اجازه داد. فرشته باران حضور مبارك شرفياب شد. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به «امّ سلمه»، فرمود: مواظب در خانه باش تا احدى به اينجا وارد نشود. «امّ سلمه» مىگويد: در اين هنگام حسين عليه السلام تشريف آورد و همين كه خواست داخل آن اتاق شود، مانعش شدم. (ولى) حسين عليه السلام پيشدستى كرده از دستم گريخت و وارد شد و بلادرنگ به جانب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و شروع كرد به بالا رفتن از پشت و شانه و گردن آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله. فرشته باران به عرض رسانيد: آيا اين كودك را دوست مىدارى؟ فرمود: آرى! فرشته باران گفت:
آگاه باش كه همانا امت تو اين دلبند تو را خواهند كشت و اگر بخواهى قتلگاه او را به شما نشان مىدهم. فرشته دست بر روى زمين زد و قتلگاه و خاك سرخ رنگى ظاهر شد، آن تربت را «ام سلمه» از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گرفت و در گوشهاى از چادرش بست. «ثابت» كه يكى از راويان حديث است، اظهار داشته است: به اطلاع ما رسيده كه آن تربت، تربت كربلا بود.
مؤلف گويد: «ابن حنبل» همين حديث را با اندك اختلافى، در [مسند ص 265] ذكر كرده است و «محب طبرى» هم در [ذخائر ص 147] به نقل آن پرداخته و مىگويد: «بغوى» در «معجم» و «ابو حاتم» در «صحيح» آنرا آوردهاند و «متّقى» هم در [كنز العمال 7/ 106] ذكر نموده و مىگويد: «ابو نعيم» هم آن را نقل كرده است و «هيثمى» در [مجمع 9/ 187] روايت مزبور را نقل مىنمايد و مىگويد: «ابو يعلى»، «بزّاز» و «طبرانى» به اسانيد خود، آنرا روايت كردهاند.
(2) [همان كتاب 6/ 294] به سند خود، از «عايشه»- يا «امّ سلمه»- روايت مىكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به يكى از آن دو تن، فرمود: اكنون فرشتهاى بر من نازل شده كه تاكنون بر من نازل نشده بود. او به من گفت: فرزندت، حسين عليه السلام، شهيد مىشود و اگر بخواهى خاك سرزمينى كه در آن به شهادت مىرسد را به تو مىدهم.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تربت سرخ فامى را كه آن فرشته آورده بود نشان داد.
(1) [ذخائر العقبى ص 147] از «امّ سلمه» روايت كرده است كه در يكى از روزها، «جبرئيل» حضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب بود و حسين عليه السلام براى رفتن به نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بىتابى مىكرد، من او را رها كردم و بسوى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رفت. «جبرئيل» به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، گفت: اى محمد! آيا اين كودك را دوست مىدارى؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى! فرمود: زمانى نمىپايد كه امت تو او را به شهادت مىرسانند و اگر بخواهى تربت سرزمينى را كه در آن به شهادت مىرسد به تو نشان مىدهم. «جبرئيل» بالهاى خود را روى زمين پهن كرد و زمينى را به نام «كربلا» به حضرت صلّى اللّه عليه و آله نشان داد.
«ابن بنت منيع» اين حديث را ذكر كرده است.
(2) [صواعق محرقه ابن حجر ص 115] اظهار مىدارد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه «عايشه» اتاق ويژهاى داشت كه هرگاه «جبرئيل» بر آن حضرت نازل مىشد در همان اتاق به ديدارش مىرسيد. در يكى از اوقات كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از ورود «جبرئيل» باخبر شد به «عايشه»، گفت: اينك كه به آن اتاق مىروم كسى از حضور من در آنجا اطلاع نيابد. حسين عليه السلام بدون آنكه «عايشه» از ورود او اطلاع پيدا كند وارد آن اتاق شد. «جبرئيل» پرسيد: اين كودك كيست؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
فرزند من است و بلافاصله آن حضرت را در دامان خود نشانيد. «جبرئيل» گفت:
ديرى نپايد كه امت تو او را مىكشند! حضرت فرمود: فرزند مرا مىكشند؟! گفت:
آرى، يا رسول الله! و اگر بخواهى از سرزمينى كه در آنجا به شهادت مىرسد به تو اطلاع مىدهم. آنگاه «جبرئيل» به سرزمين طفّ عراق اشاره كرد و مقدارى از تربت سرخ فام از آن زمين را برداشت و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نشان داد و عرض كرد: اين تربت، مشتى از همان تربت قتلگاه اوست.
(1) [كنز العمال 6/ 222] پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه فرزندم، حسين عليه السلام، پس از رحلت من، در سرزمين طف به شهادت مىرسد و اين تربت را از آن سرزمين براى من آورد و به من گفت: خوابگاه ابدى او آنجاست. «طبرانى» اين حديث را از «عايشه» نقل كرده است.
(2) [همان كتاب 6/ 223] چنين آمده است: «جبرئيل» به اطلاع من رسانيد كه فرزندم، حسين عليه السلام، شهيد مىشود و تربتى را در اختيار من گذاشت و گفت: اين تربت همان سرزمين است كه او را در آنجا شهيد مىكنند. «خليلى» اين حديث را در كتاب «ارشاد» از «عايشه» و «ام سلمه» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، نقل كرده است.
(3) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه «جبرئيل» به من خبر داد: اين فرزندم شهيد مىشود و خداى تعالى به تمام معنى از قاتل او اظهار نفرت دارد و او را به غضب خود دچار مىكند.
«ابن عساكر» اين حديث را به سند خود، از «ام سلمه» نقل كرده است.
(4) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه «جبرئيل» به من گفت: فرزندم، حسين عليه السلام، را امت من شهيد مىكنند. گفتم: تربت او را به من نشان بده. او خاك سرخ رنگى را براى من آورد. «ابو يعلى» و «طبرانى» اين حديث را از «زينب بنت جحش» نقل كرده است.
(5) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه پيش از اين، «جبرئيل» در حضور من ايستاد و گفت: حسين عليه السلام در كنار آب فرات به شهادت مىرسد. من گفتم: آيا تربتى از مرقد و مشهد او دارى تا آن را ببويم؟
«جبرئيل» دست دراز كرد و مشتى از آن تربت را به من داد و من از ديدن آن تربت صبر و تحمل را از دست دادم و گريستم. «متّقى» گويد: گروهى از محدثان اين حديث را ذكر كرده و روايت نمودهاند.
(1) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آمده است: خطاب به «عايشه»، فرمود:
آيا تعجب نمىكنى از اينكه همين چند لحظه پيش فرشتهاى بر من نازل شد كه تاكنون بر من نازل نشده بود؟ آرى فرشته به من گفت: اين فرزندم به شهادت مىرسد و اضافه كرد: اگر مىخواهى تربتى را كه او در آن سرزمين به شهادت مىرسد به تو نشان مىدهم. آنگاه آن فرشته دست دراز كرد و تربت سرخ رنگى را به من ارائه داد.
«طبرانى» اين حديث را از «عايشه» نقل كرده است.
(2) [همان كتاب 6/ 223] چنين نقل كرده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
شهادت فرزندم، حسين عليه السلام، به اطلاع من رسيد و تربت او را به من نشان دادند و قاتلش را به من معرفى كردند. «ديلمى» اين حديث را از «معاذ» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ذكر كرده است.
(3) [همان كتاب 7/ 106] از «مطلب بن عبد الله بن حنطب» از «ام سلمه» نقل است كه گفت: در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در منزل من نشسته بود، به من فرمود: مواظب باش احدى بر من وارد نشود. من همچنان مراقب بودم كه ناگهان حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بگوشم رسيد. ديدم حسين عليه السلام در دامان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله- يا در كنار آن حضرت- قرار گرفته بود و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله گريهكنان دست بر سر او مىكشيد. پوزش خواستم و گفتم: به خدا سوگند! من از ورودش به اين اتاق متوجه نشدم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (از اينكه گفتم مواظب باش تا كسى بر من وارد نشود به اين دليل بود كه) «جبرئيل» در اينجا حضور داشت و همين كه حسين عليه السلام را مشاهده كرد پرسيد: آيا او را دوست مىدارى؟ در پاسخ گفتم: آرى! «جبرئيل» گفت: امّتت او را در سرزمينى به نام كربلا شهيد مىكنند. «ام سلمه» مىگويد: آنگاه از خاك كربلا مشتى برداشت و به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نشان داد. هنگامى كه لشكر دشمن، حسين عليه السلام را محاصره كردند و خواستند او را به شهادت برسانند، پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند:
كربلا. حسين عليه السلام فرمود: رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله راست فرمود كه اين زمين، «كرب» و «بلا» است. «طبرانى» و «ابو نعيم» اين حديث را نقل كردهاند.
(1) [همان كتاب 6/ 106] از «ام سلمه» نقل كرده است كه حسين عليه السلام به اتاق پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شد، در حاليكه من دم در نشسته بودم. متوجه شدم كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى در دستش مىگرداند و حسين عليه السلام هم روى شكم حضرت خوابيده است.
عرض كردم: يا رسول الله! از در خانه كه نشسته بودم متوجه شدم همچنان كه كودك روى بدن شما به خواب رفته است، چيزى را در دست مباركت مىگردانى؟
و اشك از ديدگانت جارى است؟ فرمود: آرى، هنگامى كه «جبرئيل» بر من نازل شد، مقدارى از تربت سرزمينى كه حسين عليه السلام در آنجا به شهادت مىرسد برايم آورد و به من اطلاع داد كه امّتم او را به شهادت مىرسانند. «ابن ابى شيبه» اين حديث را روايت كرده است.
(2) [هيثمى در مجمع 9/ 987] به سند خود، از «عايشه» روايت مىكند كه گفت: هنگامى كه «جبرئيل» نازل شده بود و مراتب وحى را بر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ابلاغ مىكرد، حسين عليه السلام وارد شد و بلادرنگ بر پشت و شانه آن حضرت قرار گرفت. «جبرئيل» گفت: اى محمد! اين كودك را دوست مىدارى؟ در پاسخ گفت:
چگونه او را دوست نداشته باشم حال آنكه او فرزند من است! «جبرئيل» گفت:
امّتت پس از ارتحال تو، او را مىكشند. در همان لحظه «جبرئيل» دستش را دراز كرد و تربت سپيد رنگى را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داد و اظهار داشت: در اين سرزمين است كه اين فرزندت به شهادت مىرسد و نام آنجا، «طفّ» است. پس از آنكه «جبرئيل» از حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيرون رفت. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از خانه بيرون آمد، در حاليكه دست حسين عليه السلام را گرفته بود و مىگريست. آنگاه به من فرمود: اى عايشه! «جبرئيل» به من خبر داد فرزندم، حسين عليه السلام، در سرزمين «طف» به شهادت مىرسد و امتم پس از درگذشت من، به فتنه و فساد مىپردازند. سپس از منزل من بيرون رفت و همچنان كه مىگريست با اصحاب خود، على عليه السلام و «ابو بكر» و «عمر» و «حذيفه» و «عمّار» و «ابوذر» روياروى شد. آنها پرسيدند: يا رسول الله! چرا گريه مىكنى؟ فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و گفت كه امتم پس از ارتحال من فرزندم، حسين عليه السلام، را در سرزمين «طفّ» به شهادت مىرسانند و مقدارى از خاك آن سرزمين را به من داد و گفت: اين تربت از مرقد اوست كه در آنجا به خاك سپرده مىشود.
«طبرانى» مقدار بسيار مختصرى از اين حديث را در «الكبير» و «الاوسط» آورده است.
(1) [همان كتاب 9/ 188] به سند خود، از «زينب بنت جحش» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در منزل من به خواب رفته بود و حسين عليه السلام- كه تازه پا گرفته بود- در خانه بازى مىكرد، لحظهاى از او غافل شدم، ناگهان روى شكم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت (تا آنجا كه گفته است:) پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله برخاست و به نماز ايستاد، در حاليكه حسين عليه السلام را به بغل گرفته بود و وقتى كه مىخواست ركوع و سجود كند، او را به زمين مىنهاد و موقعى كه قيام مىكرد او را به آغوش مىگرفت. آنگاه كه نشست دست به دعا برداشت. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از نماز فراغت يافت. عرض كردم: يا رسول الله! امروز از شما كارهائى را مشاهده كردم كه تاكنون مانند آنها را نديده بودم؟! فرمود: «جبرئيل» بر من وارد شد و به من گفت: اين فرزندم، بدست دشمنان و طاغيان به شهادت مىرسد. گفتم: خاك مرقد او را به رؤيت من برسان. «جبرئيل» خاك سرخ رنگى را به من ارائه داد.
«طبرانى» اين حديث را به دو سند نقل كرده است.
(1) [همان كتاب 9/ 189] به سند خود، از «ابو امامه» روايت مىكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به همسرانش فرمود: مواظب باشيد كارى نكنيد كه حسين مرا، به گريه درآوريد! آن روز كه نوبت «ام سلمه» بود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در خانه او تشريف داشت، «جبرئيل» نازل شد. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به اتاق رفت و به «امّ سلمه» سپرد كه: مواظب باش كسى بر من وارد نشود. حسين عليه السلام آمد و همين كه چشمش به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله افتاد، مىخواست داخل اتاقش شود كه «ام سلمه» او را گرفت و به سينه چسبانيد. امام حسين عليه السلام گريست و وى سعى مىكرد تا او را از گريه باز بدارد ولى گريه حسين عليه السلام شدت يافت و «ام سلمه» او را رها كرد و به اتاق حضرت صلّى اللّه عليه و آله داخل گشت و روى دامان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشست. «جبرئيل» به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر داد كه در آينده نزديك، امت تو، همين فرزندت را به شهادت مىرسانند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از سخن «جبرئيل» به شگفت آمد و فرمود: آنها در حاليكه به من ايمان دارند، فرزندم را شهيد مىكنند؟! «جبرئيل» گفت: آرى! آنها وى را شهيد مىنمايند. در حاليكه «جبرئيل» مشتى خاك به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مىداد، گفت: اين خاك از همان سرزمينى است كه در آن به شهادت مىرسد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه بسيار اندوهناك بود حسين عليه السلام را به بغل گرفت و از خانه بيرون رفت. «ام سلمه» گويد: پنداشتم از آنكه حسين عليه السلام را اجازه دادهام تا وارد منزل شود، ناراحت شده است، براى همين عرض كردم: يا نبى الله! جانم فداى شما، خود شما به ما (همسران) توصيه كرده بوديد كه كارى نكنيد حسين من بگريد و از سوى ديگر دستور داده بوديد اجازه ندهم تا كسى بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسين عليه السلام اجازه ورود دادم. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چيزى نگفت تا اينكه نزد اصحاب خود رسيد. آنان در مكانى نشسته بودند. حضرت فرمود: امت من، اين فرزندم را شهيد مىكنند. «عمر» و «ابو بكر» هم در ميان اصحاب حضور داشتند، گفتند: آيا آنهائى كه مرتكب چنين عمل فجيعى مىشوند، مؤمناند؟ فرمود: آرى! ادّعاى ايمان دارند. آنگاه تربتى را كه «جبرئيل» آورده بود به آنها نشان داد.
«طبرانى» اين حديث را روايت كرده است.
مؤلف گويد: معناى اين جمله كه «آنان حسين عليه السلام را در حالى به شهادت مىرسانند، كه مؤمناند»، اينست كه قاتلهاى امام حسين عليه السلام، مسلمانند و ظاهرا به يكتائى خدا و نبوت پيغمبر مصطفى صلّى اللّه عليه و آله اقرار دارند و از يهود و نصارى به شمار نمىآيند.
(1) [همان كتاب 9/ 191] به سند خود، از «ابن عباس» روايت مىكند كه حسين عليه السلام در دامان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود، «جبرئيل» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، پرسيد: آيا او را دوست مىدارى؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گفت: چگونه ممكن است او را دوست نداشته باشم، در حاليكه حسين عليه السلام ميوه دل من است؟ «جبرئيل» گفت:
ديرى نپايد كه امت تو، او را شهيد مىكنند. آيا مىخواهى محل قبر او را به تو نشان بدهم. سپس مشتى از خاك قبرش را برداشت و به من نشان داد كه ديدم خاك سرخ رنگى است.
«بزّاز» اين حديث را نقل كرده است.
باب 13في اخبار علي عليه السّلام عن قتل الحسين عليه السّلام و عن موضع قتله
(مسند الإمام أحمد بن حنبل ج 1 ص 85) روى بسنده عن عبد اللّه ابن نجا عن أبيه إنه سار مع على عليه السلام- و كان صاحب مطهرته- فلما حاذى نينوى و هو منطلق إلى صفين فنادى على عليه السلام: إصبر أبا عبد اللّه إصبر أبا عبد اللّه بشط الفرات، قلت: و ماذا؟ قال: دخلت على النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم ذات يوم و عيناه تفيضان قلت: يا نبى اللّه أغضبك أحد ما شأن عينيك تفيضان؟ قال: بل قام من عندى جبريل فحدثنى إن الحسين يقتل بشط الفرات، قال: فقال: هل لك إلى أن أشمك من تربته؟
قال: قلت: نعم، فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها فلم أملك عينى أن فاضتا (أقول) و رواه ابن حجر أيضا فى تهذيب التهذيب (ج 2 ص 347) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 105) و قال: أخرجه ابن أبى شيبة و أبو يعلى و سعيد بن منصور (انتهى) و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 187) و قال: أخرجه البزار و الطبرانى و رجاله ثقات.
(أسد الغابة ج 4 ص 169) فى ترجمة غرفة الأزدى، قال: روى عنه أبو صادق قال: و كان من أصحاب النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و من أصحاب الصفة، و هو الذى دعا له النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم أن يبارك له فى صفقته، قال: دخلنى شك من شأن على عليه السلام فخرجت معه على شاطئ الفرات فعدل عن الطريق و وقف و وقفنا حوله فقال بيده:
هذا موضع رواحلهم و مناخ ركابهم و مهراق دمائهم، بأبى من لا ناصر له
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:280
فى الأرض و لا فى السماء إلا اللّه، فلما قتل الحسين عليه السلام خرجت حتى أتيت المكان الذى قتلوه فيه فاذا هو كما قال ما أخطأ شيئا، قال: فاستغفرت اللّه مما كان منى من الشك و علمت أن عليا عليه السلام لم يقدم إلا بما عهد اليه فيه.
(كنز العمال ج 7 ص 106) قال: عن شيبان بن مخرم قال: إنى لمع على عليه السلام إذ أتى كربلاء فقال: يقتل فى هذا الموضع شهداء ليس مثلهم شهداء إلا شهداء بدر، قال: أخرجه الطبرانى (أقول) و ذكره الهيثمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 190).
(كنز العمال أيضا ج 7 ص 110) و لفظه: عن على عليه السلام قال: ليقتلن الحسين قتلا، و إنى لأعرف تربة الأرض التى بها يقتل قريبا من النهرين، قال: أخرجه ابن أبى شيبة.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 191) قال: و عن أبى خيرة قال: صحبت عليا عليه السلام حتى أتى الكوفة فصعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال:
كيف أنتم إذا نزل ذرية نبيكم بين ظهرانيكم؟ قالوا: إذا نبلى فى اللّه فيهم بلاء حسنا، فقال: و الذى نفسى بيده لينزلن بين ظهرانيكم و لتخرجن اليهم فلتقتلنهم ثم أقبل يقول:
هم أوردوه بالغرور و غردوا أجيبوا دعاه لا نجاة و لا غدرا
قال: رواه الطبرانى.
(الصواعق المحرقة ص 115) قال: و روى الملا إن عليا عليه السلام مرّ بقبر الحسين عليه السلام- يعنى بموضع قبره- فقال: هاهنا مناخ ركابهم و هاهنا موضع رحالهم، و هاهنا مهراق دمائهم، فتية من آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) يقتلون بهذه العرصة، تبكى عليهم السماء و الأرض (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 97) و قال: عن الأصبغ.
باب سيزدهم حضرت على عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام و محل شهادتش خبر داده است
(2) [مسند امام احمد حنبل 1/ 85] به سند خود، از «عبد الله بن نجا» از پدرش روايت مىكند پدرم كه در آن سفر مسئول تهيه آب و آفتابهدار بود، گفت:
همراه على عليه السلام عازم صفّين بوديم، در مسيرمان به سرزمين نينوا رسيديم. حضرت على عليه السلام دو بار فرياد زد: يا ابا عبد الله! در كنار شط فرات صبر كن. عرض كردم:
مطلب چيست؟ حضرت فرمود: در يكى از روزها، حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم، ديدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريه مىكند. عرض كردم: يا رسول الله! آيا كسى شما را خشمگين ساخته است كه اين چنين ناراحتيد و گريه مىكنيد؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و هنگامى كه مىخواست از نزد من برود به من اطلاع داد كه حسين عليه السلام در كنار شط فرات شهيد مىشود. آنگاه «جبرئيل» به من گفت: آيا مىخواهى مقدارى از تربتش را به تو بدهم تا آن را ببوئى؟ گفتم: آرى! سپس دست دراز كرد و مشتى از خاك قبر او را به من داد، براى همين طاقت نياوردم و بىاختيار گريستم.
مؤلف گويد: «ابن حجر» اين خبر را در [تهذيب التهذيب 2/ 347] و «متّقى» در [كنز العمال 7/ 105] نقل كردهاند و «متّقى» مىنويسد: «ابن ابى شيبه»، «ابو يعلى» و «سعيد بن منصور» آن را نقل كردهاند. و «هيثمى» هم در [مجمع 9/ 187]، «بزّاز» و «طبرانى» هم متعرضاند و رجال حديث از ثقاتاند و مورد اعتماد مىباشند.
(1) [اسد الغابة 4/ 169] در شرح حال «غرفه ازدى»، مىنويسد: «ابو صادق» از وى روايت مىكند كه «غرفه» از اصحاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و از اصحاب صفّه به شمار مىآمد و كسى است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد و از خدا خواست تا در كسب او بركت عنايت فرمايد. او مىگويد: در خصوص كار و شأن حضرت على عليه السلام شكى در دلم ايجاد شده بود، ولى با اين همه، با ايشان بسوى صفّين حركت كرديم تا به محل «شاطىء الفرات» رسيديم. حضرت امير المؤمنين على عليه السلام از راهى كه مىرفتيم به راه ديگر توجه كرد و در محلى كه نمىدانستيم كجاست، توقف فرمود. ما هم در اطراف آن حضرت توقف نموديم. حضرت على عليه السلام با دستش اشاره كرد و فرمود: اينجا همان محل، خيمه و منزلگاهشان است، در اينجا سواركارانى از مركبهاى خود فرود مىآيند و منزل مىكنند. اينجا محلى است كه خون آنها ريخته مىشود. پدرم فداى كسى كه در آن روز در زمين و آسمان ياورى جز خدا ندارد! راوى گويد: هنگامى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، به قتلگاه حسين عليه السلام آمدم و براى من ثابت شد كه آنچه را على عليه السلام در آنروز فرموده بود، خطا نبوده است. از خداى تعالى نسبت به آنچه از من سر زده بود و شك و شبههاى كه داشتم، آمرزش خواستم و دانستم كه على عليه السلام به هيچ كارى اقدام نمىكند مگر آنكه پيش از آن براى انجام آن، تعهدى برقرار كرده و طبق تعهد خويش رفتار نموده است.
(2) [كنز العمال 7/ 106] به سند خود، از «شيبان بن مخرم» نقل كرده است كه من در آن روز كه على عليه السلام به كربلا آمد، همراهش بودم. على عليه السلام فرمود: در اين محل، افرادى شربت شهادت مىنوشند كه به غير از شهداى بدر، هيچ شهيدى همتاى آنان نيست.
«طبرانى» اين حديث را روايت كرده است.
مؤلف گويد: «هيثمى» اين حديث را در [مجمع 9/ 190] نقل نموده است.
(1) [همان كتاب 7/ 110] چنين روايت مىكند كه على عليه السلام فرمود: حسين عليه السلام به فجيعترين وضعى شهيد مىشود و من از تربتى كه در آن به شهادت مىرسد كاملا خبر دارم و آن محل ميان نهر فرات و نهر علقمه واقع شده است. «ابن ابى شيبه» اين حديث را ذكر كرده است.
(2) [هيثمى در مجمع 9/ 191] به سند خود، از «ابو خيره» روايت مىكند كه همراه حضرت على عليه السلام بودم تا اينكه وارد كوفه شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: اى كوفيان! شما چه برخوردى خواهيد داشت زمانيكه ذريّه پيغمبرتان در برابر شما قرار بگيرند؟ در پاسخ گفتند: بديهى است كه در آن هنگام، گرفتار آزمايش سختى شده و بايد به خوبى از عهده آن برآييم.
فرمود: به خدائى كه جان من در دست اختيار اوست، ديرى نپايد كه ذريّه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در برابر شما قرار مىگيرند و شما بر آنها مىتازيد و شهيدشان مىكنيد.
سپس اين بيت را ايراد كرد:
هم اوردوه بالغرور و غررّوا اجيبوا دعاه لا نجات و لا عذرا
؛ او را با غرور و خودخواهى بسوى خود مىخوانيد و به تعهدى كه با وى بستهايد وفا نمىكنيد؛ آرى، دعوت او را اجابت مىكنيد، ليكن نه راه نجاتى براى او باقى مىگذاريد و نه از آنها پوزش مىخواهيد.
«هيثمى» گفته است كه اين حديث را «طبرانى» نقل كرده است.
(3) [صواعق محرقه ص 115] نوشته است كه «ملا» مىگويد: حضرت على عليه السلام در مسير صفّين به محل قبر حسين عليه السلام رسيد، فرمود: اينجا محل ورود مركبهاى آنهاست؛ اينجا بارانداز آنهاست؛ و اينجا قتلگاه آنهاست. آرى جوانهائى از نسل پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا به شهادت مىرسند كه آسمان و زمين در شهادتشان مىگريند.
مؤلف گويد: «محبّ طبرى» اين حديث را در [ذخائر ص 97] روايت كرده و مىگويد: اين حديث از «اصبغ بن نباته» روايت شده است.
باب18 في وضع النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عند أم سلمة تربة الحسين عليه السّلام و قوله لها: إذا تحولت دما فاعلمي أن ابني قد قتل
(تهذيب التهذيب لابن حجر ج 2 ص 347) قال: و عن عمر بن ثابت عن الأعمش عن شقيق عن أم سلمة قالت: كان الحسن و الحسين عليهما السلام يلعبان بين يدى رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم فى بيتى فنزل جبريل فقال: يا محمد إن أمتك تقتل ابنك هذا من بعدك، و أوما بيده إلى الحسين عليه السلام، فبكى رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و ضمه إلى صدره ثم قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم: وضعت عندك هذه التربة فشمها رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و قال: ريح كرب و بلاء، و قال: يا أم سلمة إذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى أن ابنى قد قتل فجعلتها أم سلمة فى قارورة ثم جعلت تنظر اليها كل يوم و تقول: إن يوما تحولين دما ليوم عظيم، قال: و فى الباب عن عائشة و زينب بنت جحش و أم الفضل بنت الحارث و أبى أمامة و أنس بن الحارث و غيرهم (أقول) و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 189) و قال: رواه الطبرانى.
(ذخائر العقبى ص 147) قال: و عنها- يعنى عن أم سلمة- قالت:
رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو يمسح رأس الحسين عليه السّلام و يبكى فقلت: ما بكاؤك؟ فقال: إن جبريل أخبرنى إن ابنى هذا يقتل بأرض يقال لها: كربلا، قالت: ثم ناولنى كفا من تراب أحمر و قال: إن هذا
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:288
من تربة الأرض التى يقتل بها فمتى صار دما فاعلمى أنه قد قتل، قالت: أم سلمة فوضعت التراب فى قارورة عندى و كنت أقول: إن يوما يتحول فيه دما ليوم عظيم، قال: خرجه الملا فى سيرته.
(الصواعق المحرقة لابن حجر ص 115) قال: بعد نقل قصة أم سلمة و القارورة (ما لفظه): و فى رواية عنها: فأصبته يوم قتل الحسين عليه السّلام و قد صار دما (ثم قال) و فى أخرى ثم قال: يعنى جبريل- ألا أريك تربة مقتله؟ فجاء بحصيات فجعلهن رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم فى قارورة قالت أم سلمة: فلما كانت ليلة قتل الحسين عليه السلام سمعت قائلا يقول:
أيها القاتلون جهلا حسينا إبشروا بالعذاب و التذليل
قد لعنتم على لسان ابن داو دوموسى و حامل الإنجيل
قالت: فبكيت و فتحت القارورة فاذا الحصيات قد جرت دما.
باب هجدهم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مقدارى تربت مرقد مبارك امام حسين عليه السلام را به «امّ سلمه» سپرد و فرمود: زمانيكه اين تربت بصورت خون درآمد بدان كه فرزندم حسين عليه السلام به شهادت رسيده است
(2) [تهذيب التهذيب ابن حجر 2/ 347] به سند خود، از «عمر بن ثابت» از «اعمش» از «شقيق» از «ام سلمه» روايت مىكند كه گفت: حسن و حسين عليهما السّلام در خانه من و در برابر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به بازى مشغول بودند. در اين هنگام «جبرئيل» نازل شد و گفت: اى محمد! پس از رحلت تو، امتت اين فرزند را (و اشاره به حسين عليه السلام كرد) شهيد مىكنند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريست و حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد. سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تربتى را كه «جبرئيل» از مرقد شريف حسين عليه السلام آورده بود در دست گرفت و بوييد و فرمود: بوى «كرب و بلا» از آن به مشام مىرسد. آنگاه آن خاك را به دست «ام سلمه» سپرد و فرمود: اى ام سلمه! مواظب باش و بدان كه هر گاه اين تربت مبدل به خون گرديد، فرزندم، حسين عليه السلام، به شهادت رسيده است. «ام سلمه» تربت را در شيشهاى ريخت و هر روز به آن تربت نگاه مىكرد و مىگفت: اى خاك! روزى كه به خون تبديل گردى آن روز، روز عظيمى خواهد بود. «ابن حجر» در همان باب، حديث مزبور را از «عايشه»، «زينب بنت جحش»، «ام فضل» دختر «حارث»، «ابو امامه»، «انس بن حارث» و ديگران، روايت كرده است.
مؤلف گويد: «هيثمى» در [مجمع 9/ 189] و «طبرانى» هم آنرا نقل كردهاند.
(1) [ذخائر العقبى ص 147] از «ام سلمه» روايت مىكند كه در يكى از روزها، مشاهده كردم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست بر سر حسين عليه السلام مىكشيد و مىگريست. عرض كردم: علت گريه شما چيست؟ در پاسخ فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه اين فرزندت، در سرزمينى به نام «كربلا» به شهادت مىرسد و مشتى هم از خاك سرخفام آن را به من داد و اظهار داشت كه اين خاك، از تربت همان قتلگاه است. آنگاه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مشت خاك را به من داد و فرمود: هرگاه اين خاك، به صورت خون درآمد، بدان كه او به شهادت رسيده است. «ام سلمه» گفته است كه آن خاك را در ميان شيشهاى ريختم و آن شيشه در نزد من بود با خود مىگفتم روزى كه اين خاك به صورت خون درآيد، روز بزرگى خواهد بود. «ملا» اين حديث را در «سيره» آورده است.
(2) [صواعق محرقه ابن حجر ص 115] پس از آنكه به قصه «ام سلمه» و شيشهاى كه در آن خاك بود، اشاره كرده است، مىنويسد: در روايتى از «ام سلمه» نقل شده است: روزى كه حسين عليه السلام شهيد شد، به آن شيشه نگاه كردم، ديدم آن خاك به شكل خون درآمده است.
(3) در روايت ديگرى آمده است: «جبرئيل» به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله خاطرنشان ساخت كه آيا مىخواهيد تربت او را به شما نشان دهم؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى! جبرئيل ريگهاى ريزى را بحضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تقديم كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را در ميان شيشهاى ريخت و به «ام سلمه» سپرد. شبى كه فرداى آن، امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، «ام سلمه» صدائى شنيد كه شخصى اين دو شعر را قرائت مىكند:
(1)
ايّها القاتلون جهلا حسينا ابشروا بالعذاب و التّذليل
قد لعنتم على لسان ابن داود و موسى و حامل الانجيل
؛ اى مردمى كه حسين عليه السلام را با كمال جهلى كه نسبت به حضرتش داشتيد شهيد كرديد، به شما مژده مىدهم! كه در آينده نزديكى گرفتار عذاب مىشويد! و لباس بيچارگى بر اندام شما پوشانده مىشود. شما كسانى هستيد كه به زبان حضرت سليمان بن داود و حضرت موسى و حضرت عيسى- صاحب انجيل- عليهم السّلام مورد لعنت و نفرين قرار گرفتهايد.
«ام سلمه» از شنيدن اين دو بيت، گريست و همين كه سر شيشه را گشود، مشاهده كرد سنگريزهها به شكل خون درآمده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:289
باب19 في رؤيا أم سلمة عند قتل الحسين عليه السّلام
(صحيح الترمذى ج 2 ص 306) فى مناقب الحسن و الحسين عليهما السلام، روى بسنده عن سلمى قالت: دخلت على أم سلمة و هى تبكى، فقلت ما يبكيك؟ قالت: رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم- تعنى فى المنام- و على رأسه و لحيته التراب، فقلت: ما لك يا رسول اللّه؟ قال:
شهدت قتل الحسين آنفا (أقول) و رواه الحاكم أيضا فى مستدرك الصحيحين (ج 4 ص 19) فى ذكر أم المؤمنين أم سلمة، و ذكره ابن حجر أيضا فى تهذيب التهذيب (ج 2 ص 356) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائر العقبى (ص 148) و قال: خرجه البغوى فى الحسان.
باب نوزدهم رؤياى «امّ سلمه» در هنگام شهادت امام حسين عليه السلام
(2) [صحيح ترمذى 2/ 306] در ضمن مناقب حسنين عليهما السّلام، به سند خود، از «سلمى» نقل مىكند كه به ديدار «ام سلمه» رفتم، ديدم گريه مىكند، پرسيدم:
علت گريه شما چيست؟ در پاسخ گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه خاك بر سر و صورتش نشسته است، عرض كردم: يا رسول الله! شما را چه شده است؟! فرمود: چند لحظه پيش شاهد شهادت امام حسين عليه السلام بودم.
مؤلف گويد: «حاكم» اين حديث را در [مستدرك 4/ 19] به مناسبت ذكر نام «ام المؤمنين ام سلمه» آورده است و «ابن حجر» در [تهذيب التهذيب 2/ 356] و «محب طبرى» در [ذخائر العقبى ص 148] و «بغوى» در ضمن خبر حسن، به نقل حديث پرداختهاند.
دانلود متن كامل
(أسد الغابة لابن الأثير ج 3 ص 234) فى ترجمة عبد اللّه بن عمرو ابن العاص، روى بسنده عن اسماعيل بن رجاء عن أبيه قال: كنت فى مسجد الرسول صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فى حلقة فيها أبو سعيد الخدرى و عبد اللّه ابن عمرو، فمرّ بنا حسين بن على عليهما السلام فسلم فرد القوم السلام، فسكت عبد اللّه حتى فرغوا رفع صوته و قال: و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته، ثم
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:268
أقبل على القوم فقال: ألا أخبركم بأحب أهل الأرض إلى أهل السماء؟ قالوا:
بلى قال: هو هذا الماشى ما كلمنى كلمة منذ ليالى صفين و لأن يرضى عنى أحب إلي من أن يكون لى حمر النعم، فقال أبو سعيد: ألا تعتذر اليه قال: بلى قال: فتواعدا أن يغدوا اليه قال: فغدوت معهما فاستأذن أبو سعيد فأذن له فدخل ثم استأذن لعبد اللّه فلم يزل به حتى أذن له، فلما دخل قال أبو سعيد:
يابن رسول اللّه إنك لما مررت بنا أمس- فأخبره بالذى كان من قول عبد اللّه ابن عمرو- فقال حسين عليه السّلام: أعلمت يا عبد اللّه أنى أحب أهل الأرض إلى أهل السماء؟ قال: إي و رب الكعبة، قال: فما حملك على أن قاتلتنى و أبى يوم صفين فو اللّه لأبى كان خيرا منى، قال: أجل و لكن عمرو شكانى إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال: يا رسول اللّه إن عبد اللّه يقوم الليل و يصوم النهار فقال لى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
يا عبد اللّه صل و نم و صم و افطر و أطع عمرا قال: فلما كان يوم صفين أقسم عليّ فخرجت أما و اللّه ما اخترطت سيفا و لا طعنت برمح و لا رميت بسهم
قال: فكانه (أقول) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 6 ص 186) و قال: أخرجه ابن عساكر، و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 186) و قال: رواه الطبرانى فى الأوسط (و فى ص 176) و قال: فمرّ الحسن بن على عليهما السلام (إلى أن قال) رواه البزار.
(الإصابة لابن حجر ج 2 القسم 1 ص 15) قال: قال يونس بن أبى اسحاق عن الميزار بن حريب: بينما عبد اللّه بن عمر جالس فى ظل الكعبة إذ رأى الحسين عليه السّلام مقبلا فقال: هذا أحب أهل الأرض إلى أهل السماء اليوم (أقول) و ذكره فى تهذيب التهذيب أيضا (ج 2 ص 346) و لكن قال:
بينما عبد اللّه بن عمرو بن العاص جالس (إلى آخره).
باب هشتم امام حسين عليه السلام در پيشگاه فرشتگان آسمان از محبوبترين افراد روى زمين است
(2) [اسد الغابه ابن اثير 3/ 234] در ذيل شرح حال «عبد الله بن عمرو بن عاص» به سند خود، از «اسماعيل بن رجا» از پدرش روايت مىكند كه در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان گروهى بودم كه در آن اجتماع «ابو سعيد خدرى» و «عبد الله بن عمرو» حضور داشتند. در اين هنگام حسين بن على عليهما السّلام از كنار ما عبور كرد و به جمع ما سلام گفت. حاضران جواب سلام آن حضرت را دادند، تنها «عبد الله» پاسخ نداد. پس از آنكه همه حاضران ساكت ماندند، «عبد الله» فرياد زد: «و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته» پس از پاسخ سلام، رو به جمعيت كرد و گفت: مىخواهيد به شما بگويم چه كسى از مردم روى زمين در پيشگاه فرشتگان محبوبتر از ديگران است؟ گفتند: آرى! در پاسخ گفت: همان كسى كه در حركت است (امام حسين عليه السلام) و اضافه كرد از شبهاى صفّين به بعد، حتّى يك كلمه هم با من صحبت نكرده است. و هر گاه از من راضى بشود، رضايت او از نظر من، ارزندهتر است از شتران سرخمو!
(1) «ابو سعيد» گفت: آيا حاضرى از حضرت او پوزش بخواهى؟ «عبد الله» گفت: البته حاضرم! قرار گذاشتند كه فردا به اتفاق يكديگر بحضور امام حسين عليه السلام شرفياب شوند. «رجا» گويد: فردا من هم همراه آنها به منزل امام حسين عليه السلام رهسپار شدم، «ابو سعيد» از حضرتش اجازه ملاقات خواست. امام حسين عليه السلام به وى اجازه ورود داد. «ابو سعيد» براى شرفيابى «عبد الله» اجازه خواست، امام حسين عليه السلام اجازه نداد. پس «ابو سعيد» از حضرتش خواهش كرد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اجازه ورود داد. همين كه «عبدالله» وارد شد، «ابو سعيد» جريان ديروز را به اطلاع رسانيد كه «عبد الله» گفته است شما در نزد فرشتگان از محبوبترين افراد روى زمين هستيد. امام حسين عليه السلام خطاب به «عبد الله»، فرمود: آيا به يقين مىدانى كه من در نزد فرشتگان آسمان، محبوبترين مردم روى زمينام؟ «عبد الله» گفت: به پروردگار كعبه، به آن چه گفتم معترفم.
فرمود: اگر چنين است كه محبوبترين مردم روى زمين از نظر فرشتگانم، پس چرا در روز صفّين با من و پدرم نبرد كردى؟!! حال آنكه پدر من بهتر از من است.
«عبد الله» گفت: آرى، چنان است كه مىفرماييد، پدر شما از شما بهتر است. ليكن خاطرهاى دارم كه در يكى از روزها، پدرم (عمرو بن عاص) در پيشگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از من شكايت كرد و گفت: يا رسول اللّه! «عبد الله» شب و روز را به نماز و روزه به سر مىبرد و به من رسيدگى نمىكند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به من فرمود: اى عبد الله! نماز بخوان و به وقت بخواب و روزه بگير و افطار بكن و از پدرت- عمرو بن عاص- اطاعت كن. روز صفين كه فرا رسيد، پدرم سوگند داد تا در نبرد با شما شركت كنم. و از آنجا كه موظف بودم از پدرم اطاعت كنم، در جنگ با شما شركت كردم!! ليكن خدا مىداند كه شمشيرى از نيام نكشيدم و نيزهاى پرتاب نكردم و تيرى از كمان رها ننمودم. امام حسين عليه السلام فرمود: گويا همين طور است!
مؤلف گويد: «متّقى» اين حديث را در [كنز العمال 6/ 86] نقل كرده و مىگويد: «ابن عساكر» اين حديث را روايت كرده است و «هيثمى» در [مجمع 9/ 186] به روايت آن پرداخته است و اظهار داشته كه «طبرانى» هم آن را در «الاوسط» آورده است و در [9/ 176] بجاى امام حسين عليه السّلام، امام حسن عليه السّلام را نام برده تا آنجا كه مىگويد: «بزّاز» اين حديث را روايت نموده است.
(1) [اصابه ابن حجر 2/ قسم 1/ 15] از «يونس بن ابو اسحاق» از «عيزار بن حريب» روايت مىكند، هنگامى كه «عبد الله بن عمر» در سايه خانه كعبه نشسته بود، امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد كه بسوى خانه كعبه مىآيد. «عبد الله» گفت:
اين بزرگوار، محبوبترين مردم روى زمين در پيشگاه فرشتگان آسمان است.
مؤلف گويد: در [تهذيب التهذيب 2/ 346] همين حديث آمده است، ليكن بجاى «عبد الله بن عمر»، «عبد الله بن عمرو بن عاص» را آورده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:269
باب9 إن الحسين عليه السّلام قال له عمر: انما أنبت ما ترى في رؤوسنا اللّه ثم أنتم
(تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 1 ص 141) روى بسنده عن عبيد بن حنين قال: حدثنى الحسين بن على عليهما السلام قال: أتيت عمر ابن الخطاب و هو على المنبر فصعدت اليه فقلت: إنزل عن منبر أبى و اذهب إلى منبر أبيك، فقال عمر: لم يكن لأبى منبر، و أخذنى و أجلسنى معه فجعلت أقلب خنصر يدى فلما نزل انطلق بى إلى منزله فقال لى: من علمك فقلت:
و اللّه ما علمنيه أحد، قال: يا بنى لو جعلت تغشانا قال: فأتيته يوما و هو خال بمعاوية و ابن عمر بالباب فرجع ابن عمر و رجعت معه فلقينى بعد فقال: لم أرك فقلت: إنى جئت و أنت خال بمعاوية و ابن عمر بالباب فرجع ابن عمر و رجعت معه فقال: أنت أحق بالاذن من ابن عمر و إنما أنبت ما ترى فى رؤوسنا اللّه ثم أنتم.
(أقول) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 105) و قال:
أخرجه ابن سعد، و ابن رامويه، و الخطيب، و ذكره ابن حجر أيضا فى صواعقه (ص 107) و لكن قال: إن الحسن استأذن على عمر و ذكر القصة (إلى أن قال) فقال:- أى عمر- أنت أحق بالاذن منه و هل أنبت الشعر فى الرأس بعد اللّه إلا أنتم، قال: و فى رواية له إذا جئت فلا تستأذن قال: أخرجه الدار قطنى.
باب نهم «عمر بن خطّاب» به امام حسين عليه السلام عرض كرد: موهائى كه بر سر ما روئيده است خدا رويانيده و پس از او شما رويانيدهايد
(2) [تاريخ بغداد خطيب بغدادى 1/ 141] به سند خود، از «عبيد بن حنين» نقل كرده است كه امام حسين عليه السلام فرمود: در يكى از روزها كه «عمر بن خطّاب» بر فراز منبر قرار گرفته بود، بر او وارد شدم و بلادرنگ بر روى منبر بالا رفتم و به او گفتم: از منبر پدرم فرود آى و بر منبر پدر خودت قرار بگير! «عمر» گفت: پدر من منبرى نداشته است كه بر فراز آن قرار بگيرم. در عين حال دست مرا گرفته و در كنار خود نشاند و من در آن حال با انگشت كوچكم بازى مىكردم.
هنگامى كه از منبر فرود آمد، مرا به منزلش برد و پرسيد: چه شخصى اين حرفها را به تو ياد داده است؟ پاسخ دادم: خدا داناست كه آنچه را اظهار كردم كسى به من ياد نداده بود. «عمر» گفت: اى فرزند! چقدر شايسته است يك روز به منزل ما تشريف بياورى. در يكى از روزها، به خانه او رفتم و اين در حالى بود كه وى با «معاويه» خلوت كرده بود و «ابن عمر» هم پشت در به انتظار اذن ورود ايستاده بود.
«ابن عمر» كه اجازه ورود نداشت بازگشت، من هم همراه او بازگشتم. پس از آن، «عمر» با من ملاقات كرد و گفت: شما را نديدم. در پاسخ گفتم: بنا به عهدى كه داشتم آمدم و تو با «معاويه» خلوت كرده بودى و «ابن عمر» هم پشت در به انتظار اجازه ورود ايستاده بود. او بازگشت، من هم همراه او بازگشتم. «عمر» گفت: تو از «ابن عمر» شايستهترى به اذن ورود! آنگاه «عمر» گفت: اين موهائى كه بر سر ما روئيده است، نخست خدا رويانيده است و پس از او، شما رويانيدهايد.
(1) مؤلف گويد: «متّقى» اين حديث را در [كنز العمال 7/ 105] روايت كرده است و مىگويد: «ابن سعد»، «ابن راهويه» و «خطيب» آنرا نقل كردهاند و «ابن حجر» هم در [صواعق ص 107] متعرض است و مىنويسد: امام حسن عليه السلام از «عمر» استيذان كرد، «عمر» گفت: تو از «عبد الله» شايستهترى به اذن گرفتن و اضافه كرده است كه آيا پس از خداى تعالى به غير از شما ديگرى هست كه مو بر سر ما بروياند؟
(2) در روايتى آمده است: هرگاه تصميم داشتى پيش ما بيائى، نيازى به اجازه ورود نيست.
«دار قطنى» اين حديث را روايت كرده است
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:270
باب10 في شيء من جود الحسين عليه السّلام
(الفخر الرازى فى تفسيره الكبير) فى ذيل تفسير قوله تعالى:
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) فى سورة البقرة، قال: أعرابى قصد الحسين بن على عليهما السلام فسلم عليه و سأله حاجته و قال: سمعت جدك يقول: إذا سألتم حاجة فاسألوها من أربعة إما عربى شريف، أو مولى كريم، أو حامل القرآن أو صاحب وجه صبيح، فأما العرب فشرفت بجدك، و أما الكرم فدأبكم و سيرتكم، و أما القرآن ففى بيوتكم نزل، و أما الوجه الصبيح فانى سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم يقول: إذا أردتم أن تنظروا إلي فانظروا إلى الحسن و الحسين، فقال الحسين عليه السّلام: ما حاجتك؟ فكتبها على الأرض، فقال الحسين عليه السّلام: سمعت أبى عليا عليه السّلام يقول: قيمة كل امرئ ما يحسنه، و سمعت جدى يقول: المعروف بقدر المعرفة فأسألك عن ثلاث مسائل إن أحسنت فى جواب واحدة فلك ثلث ما عندى، و إن أجبت عن اثنتين فلك ثلثا ما عندى، و إن أجبت عن الثلاث فلك كل ما عندى و قد حمل إلي صرة مختومة من العراق، فقال: سل و لا حول و لا قوة إلا باللّه فقال: أى الأعمال أفضل؟ قال الأعرابى: الإيمان باللّه، قال: فما نجاة العبد من الهلكة؟ قال: الثقة باللّه، قال: فما يزين المرء؟ قال: علم معه حلم، قال:
فان أخطأه ذلك، قال: فمال معه كرم، قال: فان أخطأه ذلك، قال: فقر معه صبر، قال: فان أخطأه ذلك، قال: فصاعقة تنزل من السماء فتحرقه فضحك الحسين عليه السّلام و رمى بالصرة اليه.
باب دهم بخشى از جود و بخشش امام حسين عليه السلام
(2) [فخر رازى در تفسير كبير] در ذيل تفسير آيه شريفه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها (سوره بقره، آيه 31)، مىنويسد: مرد بيابان نشينى حضور امام حسين عليه السلام شرفياب شد. پس از عرض سلام، حاجت خود را مطرح ساخت و گفت: از جد شما شنيدم كه مىفرمود هر گاه تقاضائى و حاجتى داريد از چهار گروه درخواست نمائيد: 1- عربى كه از شرافت حسب و نسب برخوردار باشد؛ 2- از بزرگوارى كه كريم باشد؛ 3- از كسى كه حامل حقايق قرآن باشد؛ 4- از كسى كه زيبا چهره باشد. امّا مسئله شرافت، عرب در سايه جدّت، رسول الله صلّى اللّه عليه و آله، اين بزرگوارى را بدست آورد. و اما كرامت، كه اين هم راه و روش ديرينه شماست و امّا قرآن، آن هم در خانههاى شما نازل گشت و امّا نيكوئى و زيبائى چهره، پس خودم از رسول الله صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: هرگاه مىخواهيد به چهره من بنگريد، به چهره حسن و حسين عليهما السّلام نظاره نماييد. در اين موقع امام حسين عليه السلام فرمود: اكنون حاجتت چيست؟ اعرابى حاجتش را روى زمين نوشت. امام حسين عليه السلام فرمود:
(1) پدرم، على عليه السلام فرمود: ارزش آدمى در خور چيزى است كه از آن به خوبى بهرهور مىشود. و از جدّم، حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، شنيدم كه مىفرمود: كار شايسته و بخشش براى كسى انجام دادن بايد در حدّ معرفت و شناخت او باشد. اينك سه سؤال از تو مىكنم، اگر يكى از آنها را به خوبى پاسخ دادى يك ثلث از آنچه در حال حاضر در اختيار دارم به تو مىدهم، و اگر به دو پرسش پاسخ دادى دو سوم از آنچه را در اختيار دارم به تو مىدهم و اگر هر سه سؤال را به خوبى پاسخ دادى تمام آنچه را در اختيار دارم- كه همانا كيسهاى سر به مهر شده است كه از عراق برايم فرستادهاند- به تو خواهم بخشيد. مرد اعرابى گفت: سؤال فرما. آنگاه «لا حول و لا قوّة بالله» گفت. امام حسين عليه السلام از وى پرسيد: بهترين كارها چيست؟
اعرابى گفت: ايمان به خدا. سؤال دوم: نجات بنده از هلاكت چيست؟ در پاسخ گفت: اطمينان و اعتماد به خدا. سؤال سوم: چه چيز براى مردان زينت است؟ در پاسخ گفت: دانش همراه با بردبارى. امام عليه السلام فرمود: اگر خطائى در آن واقع شد و به آن نرسيد؟ در پاسخ گفت: ثروت توأم با بخشش. فرمود: اگر در اين هم به خطا برخورد كرد و به آن دست نيافت؟ به عرض رسانيد: بينوائى همراه با شكيبائى.
فرمود: اين را نداشته باشد و به خطا برود؟ معروض داشت: سزاوار است بر چنين شخصى صاعقهاى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند! امام حسين عليه السلام از پاسخ او خنديد و همه كيسه سر به مهر شده را به او مرحمت فرمود.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:271
باب11 في بعض كرامات الحسين عليه السّلام
(طبقات ابن سعد ج 5 ص 107) روى بسنده عن أبى عون قال:
لما خرج حسين بن على عليهما السلام من المدينة يريد مكة مرء بابن مطيع و هو يحفر بئره فقال له: أين فداك أبى و أمى؟ قال: أردت مكة و ذكر له إنه كتب اليه شيعته بها فقال له ابن مطيع: فداك أبى و أمى متعنا بنفسك و لا تسر اليهم فأبى حسين عليه السلام فقال ابن مطيع: إن بئرى هذه قد رشحتها و هذا اليوم أوان ما خرج الينا فى الدلو شئ من ماء فلو دعوت اللّه لنا فيها بالبركة، قال:
هات من مائها فأتى من مائها فى الدلو فشرب منه ثم مضمض ثم رده فى البئر فأعذب و أمهى (أقول) و أمهى- أى كثر ماؤه.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 186) قال: و عن أبى هريرة قال: كان الحسين بن على عليهما السلام عند النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و كان يحبه حبا شديدا فقال: أذهب إلى أمى فقلت: أذهب معه فجاءت برقة من السماء فمشى فى ضوئها حتى بلغ، قال: رواه الطبرانى (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 132) و قال: كان الحسن (أو الحسين) و قال:
فقلت: أذهب معه؟ فقال: لا، قال: خرجه أبو سعيد.
باب يازدهم بخشى از كرامتهاى امام حسين عليه السلام
(2) [طبقات ابن سعد 5/ 107] به سند خود، از «ابو عون» روايت كرده كه گفت: آنگاه كه امام حسين عليه السلام مىخواست از مدينه به مكه برود در مسير خود «ابن مطيع» را ديد كه مشغول حفر چاه است. «ابن مطيع» همين كه امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد به عرض رسانيد: پدر و مادرم فداى شما، به كجا عازم هستيد؟
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: تصميم دارم به مكّه مشرف شوم و افزود: در مكّه گروهى از شيعيان را دارم كه آنها از من دعوت به عمل آوردهاند. «ابن مطيع» به عرض رسانيد: پدر و مادرم فداى شما، اين افتخار را به ما بدهيد و همين جا بمانيد و نزد آنها نرويد. امام حسين عليه السلام خواهش او را نپذيرفت. «ابن مطيع» گفت: اين چاه را كه ملاحظه مىفرمائيد حفر كردهام و امروز كه مىخواستم از آن استفاده نمايم دلو را به درون چاه افكندم جز مقدار كمى آب در آن سطل نيافتم. اينك شما دعا فرمائيد تا خداى تعالى به اين چاه بركتى عنايت فرمايد. امام حسين عليه السلام فرمود: مقدارى از آب آن چاه را بياور. «ابن مطيع» مقدارى از آبى كه در سطل بود بحضور مبارك
تقديم كرد. امام حسين عليه السلام اندكى از آن آب را آشاميد و مقدارى از آن را مضمضه كرد (دور دهان مباركش گردانيد) و آن مقدار را در چاه ريخت. از بركت وجود شريف آن حضرت، آب آن چاه شيرين و گوارا و فراوان گرديد!
(1) [هيثمى در مجمع 9/ 186] به سند خود، از «ابو هريره» نقل كرده است كه امام حسين عليه السلام در پيشگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از موقعيت ويژهاى برخوردار بود و آن حضرت را بىاندازه دوست مىداشت. در يكى از شبها امام حسين عليه السلام گفت:
مىخواهم نزد مادرم بروم. من (ابو هريره) گفتم: اگر اجازه فرمائيد تا خانه شما را همراهى كنم؟ در همين لحظه ناگهان نورى جهيد و در روشنائى آن نور بسوى خانه حركت كرد تا اينكه به منزل رسيد! «طبرانى» اين حديث را نقل كرده است.
(2) مؤلف گويد: «محب طبرى» هم در [ذخائر ص 132] به نقل آن پرداخته است و اظهار مىدارد: حسن يا حسين عليهما السّلام نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بودند و من پيشنهاد كردم كه اجازه مىفرمائيد او را تا منزل همراهى كنم؟ فرمود: نيازى به همراهى تو نيست! «ابو سعيد» اين حديث را يادآورى كرده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:272
باب12 إن جبريل عليه السّلام أخبر النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بقتل الحسين عليه السلام و أتاه بتربته
(مستدرك الصحيحين ج 3 ص 176) روى بسنده عن شداد بن عبد اللّه عن أم الفضل بنت الحارث، إنها دخلت على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقالت: يا رسول اللّه إنى رأيت حلما منكرا الليلة قال: و ما هو؟ قالت: إنه شديد قال: و ما هو؟ قالت: رأيت كأن قطعة من جسدك قطعت و وضعت فى حجرى، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
رأيت خيرا تلد فاطمة إن شاء اللّه غلاما فيكون فى حجرك، فولدت فاطمة سلام اللّه عليها الحسين عليه السلام فكان فى حجرى كما قال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم، فدخلت يوما على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فوضعته فى حجره ثم حانت منى التفاتة فاذا عينا رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم تهريقان من الدموع، قالت: فقلت: يا نبى اللّه- بأبى أنت و أمى- مالك؟ قال: أتانى جبريل فأخبرنى إن أمتى ستقتل ابنى هذا فقلت: هذا؟ فقال: نعم، و أتانى بتربة من تربته حمراء،
قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين (أقول) و رواه أيضا فى (ص 179) مختصرا.
(مستدرك الصحيحين ج 4 ص 398) روى بسنده عن عبد اللّه بن وهب بن زمعة قال: أخبرتنى أم سلمة إن رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:273
اضطجع ذات ليلة للنوم فاستيقظ و هو خاثر «1» ثم اضطجع فرقد، ثم استيقظ و هو خاثر دون ما رأيت به المرة الأولى، ثم اضطجع فاستيقظ و فى يده تربة حمراء يقبلها، فقلت: ما هذه التربة يا رسول اللّه؟ قال: أخبرنى جبريل عليه السّلام إن هذا يقتل بأرض العراق- للحسين- فقلت لجبريل: أرنى تربة الأرض التى يقتل بها فهذه تربتها
(قال) هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 148) و قال: خرجه ابن بنت منيع، و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 106) و قال:
أخرجه الطبرانى.
(مسند الإمام أحمد بن حنبل ج 3 ص 242) روى بسنده عن أنس ابن مالك إن ملك المطر استأذن ربه أن يأتى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فأذن له فقال لأم سلمة: إملكى علينا الباب لا يدخل علينا أحد، قال: و جاء الحسين عليه السلام ليدخل فمنعته فوثب فدخل فجعل يقعد على ظهر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و على منكبه و على عاتقه، قال: فقال الملك للنبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: أتحبه؟ قال: نعم، قال: أما إن أمتك ستقتله و إن شئت أريتك المكان الذى يقتل فيه، فضرب بيده فجاء بطينة حمراء فأخذتها أم سلمة فصرتها فى خمارها،
قال: قال ثابت- يعنى أحد رواة الحديث- بلغنا أنها كربلا (أقول) و رواه فى (ص 265) أيضا باختلاف يسير، و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 147) و قال: خرجه البغوى فى معجمه، و خرجه أبو حاتم فى صحيحه (انتهى) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 106) و قال: أخرجه أبو نعيم، و ذكره الهيتمى أيضا
______________________________
(1)- خائر: بالخاء المعجمة ثم الألف بعدها الثاء المثلثة بعدها الراء- بصيغة اسم الفاعل- أى مضطرب.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:274
فى مجمعه (ج 9 ص 187) و قال: أخرجه أبو يعلى و البزار و الطبرانى بأسانيد.
(مسند الإمام أحمد بن حنبل أيضا ج 6 ص 294) روى بسنده عن عائشة (أو أم سلمة) إن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم قال لأحدهما:
لقد دخل عليّ البيت ملك لم يدخل عليّ قبلها فقال لى: إن ابنك هذا حسين مقتول، و إن شئت أريتك من تربة الأرض التى يقتل بها، قال: فأخرج تربة حمراء.
(ذخائر العقبى ص 147) قال: و عن أم سلمة قالت: كان جبريل عند النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و الحسين عليه السلام معه فبكى فتركته فذهب إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال له جبريل: أتحبه يا محمد؟ قال: نعم، قال: إن أمتك ستقتله، و إن شئت أريتك من تربة الأرض التى يقتل بها، فبسط جناحه إلى الأرض فأراه أرضا يقال لها كربلا
قال: خرجه ابن بنت منيع.
(الصواعق المحرقة لابن حجر ص 115) قال: و أخرج ابن سعد إنه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم كان له مشربة درجتها فى حجرة عائشة يرقى اليها إذا أراد لقاء جبريل فرقى اليها و أمر عائشة أن لا يطلع اليها أحد فرقى حسين عليه السلام و لم تعلم به، فقال جبريل عليه السلام من هذا؟ قال: ابنى فأخذه رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فجعله على فخذه، فقال جبريل، ستقتله أمتك فقال صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: ابنى؟ قال: نعم، و إن شئت أخبرتك الأرض التى يقتل فيها، فأشار جبريل بيده إلى الطف بالعراق فأخذ منها تربة حمراء فأراه إياها و قال: هذه من تربة مصرعه.
(كنز العمال ج 6 ص 222) و لفظه: أخبرنى جبريل إن ابنى الحسين يقتل بعدى بأرض الطف و جاءنى بهذه التربة و أخبرنى إن فيها مضجعه
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:275
قال: أخرجه الطبرانى عن عائشة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبرئيل أخبرنى إن ابنى الحسين يقتل و هذه تربة تلك الأرض، قال: أخرجه الخليلى فى الإرشاد عن عائشة و أم سلمة معا- يعنى عن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبريل أخبرنى إن ابنى هذا يقتل و إنه اشتد غضب اللّه على من يقتله، قال: أخرجه ابن عساكر عن أم سلمة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: إن جبريل أتانى و أخبرنى إن ابنى هذا تقتله أمتى، فقلت: فأرنى تربته فأتانى بتربة حمراء قال: أخرجه أبو يعلى و الطبرانى عن زينب بنت جحش.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: قام عندى جبريل من قبل فحدثنى إن الحسين يقتل بشط الفرات و قال: هل لك أن أشمك من تربته؟ قلت: نعم فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها فلم أملك عينى أن فاضتا، ثم ذكر جمعا من أئمة الحديث أنهم قد أخرجوا هذا الخبر و رووه.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: يا عائشة ألا أعجبك؟
لقد دخل عليّ ملك آنفا ما دخل عليّ قط فقال: إن ابنى هذا مقتول، و قال:
إن شئت أريتك تربة يقتل فيها، فتناول الملك يده فأرانى تربة حمراء، قال:
أخرجه الطبرانى عن عائشة.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 223) و لفظه: نعى إلى الحسين و أتيت بتربته و أخبرت بقاتله، قال: أخرجه الديلمى عن معاذ- يعنى عن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم.
(كنز العمال أيضا ج 7 ص 106) قال: عن المطلب بن عبد اللّه بن
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:276
حنطب عن أم سلمة قالت: كان النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم جالسا ذات يوم فى بيتى فقال: لا يدخلن عليّ أحد، فانتظرت فدخل الحسين عليه السلام فسمعت نشيج النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم يبكى فاذا الحسين عليه السلام فى حجره (أو إلى جنبه) يمسح رأسه و هو يبكى فقلت: و اللّه ما علمت به حتى دخل قال النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: إن جبريل كان معنا فى البيت فقال: أتحبه؟ فقلت: نعم فقال: إن أمتك ستقتل هذا بأرض يقال لها كربلا، فتناول جبريل من ترابها فأراه النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فلما أحيط بالحسين عليه الصلاة و السلام حين قتل قال: ما اسم هذه الأرض؟
قالوا: أرض كربلا، قال: صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم أرض كرب و بلاء، قال: أخرجه الطبرانى و أبو نعيم.
(كنز العمال أيضا ج 6 ص 106) قال: عن أم سلمة قالت: دخل الحسين عليه السلام على النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و أنا جالسة على الباب فتطلعت فرأيت فى كف النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم شيئا يقلبه و هو نائم على بطنه فقلت: يا رسول اللّه تطلعت فرأيتك تقلب شيئا فى كفك و الصبى نائم على بطنك و دموعك تسيل فقال: إن جبريل أتانى بالتربة التى يقتل عليها فأخبرنى إن أمتى يقتلونه، قال: أخرجه ابن أبى شيبة.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 187) قال: و عن عائشة قالت: دخل الحسين بن على عليهما السلام على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو يوحى اليه فنزا على رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو منكب و هو على ظهره فقال جبريل لرسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: أتحبه يا محمد؟
قال: و مالى لا أحب ابنى قال: فان أمتك ستقتله من بعدك، فمد جبريل عليه السّلام بده فأتاه بتربة بيضاء فقال: فى هذه الأرض يقتل ابنك هذا، و اسمها الطف
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:277
فلما ذهب جبريل عليه السلام من عند رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و التزمه فى يده يبكى فقال:
يا عائشة إن جبريل أخبرنى إن ابنى حسين مقتول فى أرض الطف، و إن أمتى ستفتن بعدى، ثم خرج إلى أصحابه فيهم على عليه السلام و أبو بكر و عمر و حذيفة و عمار و أبو ذر و هو يبكى فقالوا: ما يبكيك يا رسول اللّه؟ فقال:
أخبرنى جبريل إن ابنى الحسين يقتل بعدى بأرض الطف و جاءنى بهذه التربة و أخبرنى إن فيها مضجعه، قال: رواه الطبرانى فى الكبير و الأوسط باختصار كثير.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 188) قال: و عن زينب بنت جحش إن النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم كان نائما عندها و حسين عليه السلام يحبو فى البيت فغفلت عنه فحبا حتى أتى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فصعد على بطنه (إلى أن قال) قالت: ثم قام يصلى و احتضنه فكان إذا ركع و سجد وضعه و إذا قام حمله، فلما جلس جعل يدعو و يرفع يديه و يقول، فلما قضى الصلاة قلت: يا رسول اللّه لقد رأيتك تصنع اليوم شيئا ما رأيتك تصنعه قال: إن جبريل أتانى فأخبرنى إن ابنى يقتل، قلت: فأرنى تربته إذا فأتانى بتربة حمراء قال: رواه الطبرانى باسنادين.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 189) قال: و عن أبى أمامة قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم لنسائه: لا تبكوا هذا الصبى- يعنى حسينا عليه السلام- قال: و كان يوم أم سلمة فنزل جبريل فدخل رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم الداخل و قال لأم سلمة: لا تدعى أحدا أن يدخل عليّ، فجاء الحسين عليه السلام فلما نظر إلى النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فى البيت أراد أن يدخل فأخذته أم سلمة فاحتضنته و جعلت تناغيه و تسكنه
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:278
فلما اشتد فى البكاء خلت عنه، فدخل حتى جلس فى حجر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال جبريل عليه السلام للنبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم:
إن أمتك ستقتل ابنك هذا، فقال النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم: يقتلونه و هم مؤمنون بى؟ قال: نعم يقتلونه، فتناول جبريل تربة فقال: بمكان كذا و كذا، فخرج رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلم قد احتضن حسينا عليه السّلام كاسف البال مغموما فظنت أم سلمة أنه غضب من دخول الصبى عليه، فقالت:
يا نبى اللّه جعلت لك الفداء إنك قلت لنا: لا تبكوا هذا الصبى و أمرتنى أن لا أدع أحدا يدخل عليك فجاء فخليت عنه، فلم يردّ عليها فخرج إلى أصحابه و هم جلوس فقال: إن أمتى يقتلون هذا، و فى القوم أبو بكر و عمر فقالا: يا نبى اللّه و هم مؤمنون؟ قال: نعم و هذه تربته و أراهم إياها، قال: رواه الطبرانى (أقول) و معنى أنهم يقتلونه و هم مؤمنون- أى و هم مسلمون يشهدون أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه ليسوا فى الظاهر بيهود و لا نصارى.
(الهيثمى فى مجمعه أيضا ج 9 ص 191) قال: و عن ابن عباس قال:
كان الحسين عليه السلام جالسا فى حجر النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم فقال جبريل: أتحبه؟ فقال: و كيف لا أحبه و هو ثمرة فؤادى؟ فقال: إن أمتك ستقتله، ألا أريك من موضع قبره؟ فقبض قبضة فاذا تربة حمراء، قال:
رواه البزار.
باب دوازدهم «جبرئيل» از شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اطلاع داد و مقدارى از تربت مدفن آن حضرت را به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم كرد
(2) [مستدرك حاكم 3/ 176] به سند خود، از «شدّاد بن عبد الله» از «امّ الفضل» دختر «حارث» روايت كرده است كه در يكى از روزها، «ام الفضل» حضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول اللّه! ديشب خواب وحشتناكى ديدهام! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه خوابى ديدهاى؟ گفت:
خواب بسيار وحشتناكى! فرمود: خواب را بيان كن. «ام الفضل» گفت: در خواب ديدم كه پارهاى از بدن شما جدا شد و در دامن من قرار گرفت. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بر خلاف انتظار تو، خواب بسيار خوبى است؛ بزودى از فاطمه عليها السّلام پسرى متولد مىشود و در دامن تو قرار مىگيرد (و تو دايگى او را به عهده مىگيرى).
طولى نكشيد امام حسين عليه السلام تولّد يافت و او را به «امّ الفضل» سپردند. در يكى از روزها، خدمت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم و كودك را در دامن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گذاشتم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نگاهى به من كرد، ناگهان اشك از ديدگان شريفش جارى شد! عرض كردم: پدر و مادرم فداى شما، يا رسول الله! علت گريستن شما چيست؟ فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و اطلاع داد كه بزودى امّتم همين فرزندم را شهيد خواهند كرد! عرض كردم: همين فرزند را؟! فرمود: آرى همين فرزند را و «جبرئيل» مقدارى از تربت او را كه به رنگ سرخ درآمده است به من داد! «حاكم» گويد: اين حديث طبق نظر «بخارى» و «مسلم»، از احاديث صحيح است.
مؤلف گويد: مختصرى از همين حديث را در صفحه 179 نقل كرده است.
(1) [همان كتاب 4/ 398] به سند خود، از «عبد الله بن وهب بن زمعه» روايت كرده است كه «امّ سلمه» گفت: در يكى از شبها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خوابيده بود كه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بيدار گشت. دوباره دراز كشيد و خواب چشمهايش را ربود. طولى نپائيد باز بيدار شد در حاليكه اضطرابش كمتر از بار اوّل به نظر مىرسيد. مجددا دراز كشيد و خوابش برد و بيدار گشت در حاليكه مقدارى خاك سرخ رنگ در دستش بود و آن را مىبوئيد و مىبوسيد! عرض كردم: يا رسول الله! اين تربت چيست؟ در پاسخ فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه حسين عليه السلام را در سرزمين عراق به شهادت مىرسانند. از «جبرئيل» درخواست كردم تا از خاك سرزمينى كه در آن به شهادت مىرسد به من ارائه دهد. اين تربت، همان تربت است.
«حاكم» گويد: اين حديث طبق نظر «بخارى» و «مسلم»، از احاديث صحيح است، ليكن آن دو تن آن را روايت نكردهاند.
مؤلف گويد: «محب طبرى» حديث مزبور را در [ذخائر ص 148] متذكر شده است و اظهار مىدارد كه حديث مزبور را «ابن بنت منيع» روايت كرده است
و «متّقى» هم در [كنز العمال 7/ 106] آن را ذكر نموده است و مىگويد: «طبرانى» هم به نقل آن پرداخته است.
(1) [مسند امام احمد حنبل 3/ 242] به سند خود، از «انس بن مالك» روايت مىكند كه فرشته باران از خداى تعالى اجازه خواست تا حضور مبارك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شود. خداى تعالى به وى اجازه داد. فرشته باران حضور مبارك شرفياب شد. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به «امّ سلمه»، فرمود: مواظب در خانه باش تا احدى به اينجا وارد نشود. «امّ سلمه» مىگويد: در اين هنگام حسين عليه السلام تشريف آورد و همين كه خواست داخل آن اتاق شود، مانعش شدم. (ولى) حسين عليه السلام پيشدستى كرده از دستم گريخت و وارد شد و بلادرنگ به جانب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و شروع كرد به بالا رفتن از پشت و شانه و گردن آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله. فرشته باران به عرض رسانيد: آيا اين كودك را دوست مىدارى؟ فرمود: آرى! فرشته باران گفت:
آگاه باش كه همانا امت تو اين دلبند تو را خواهند كشت و اگر بخواهى قتلگاه او را به شما نشان مىدهم. فرشته دست بر روى زمين زد و قتلگاه و خاك سرخ رنگى ظاهر شد، آن تربت را «ام سلمه» از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گرفت و در گوشهاى از چادرش بست. «ثابت» كه يكى از راويان حديث است، اظهار داشته است: به اطلاع ما رسيده كه آن تربت، تربت كربلا بود.
مؤلف گويد: «ابن حنبل» همين حديث را با اندك اختلافى، در [مسند ص 265] ذكر كرده است و «محب طبرى» هم در [ذخائر ص 147] به نقل آن پرداخته و مىگويد: «بغوى» در «معجم» و «ابو حاتم» در «صحيح» آنرا آوردهاند و «متّقى» هم در [كنز العمال 7/ 106] ذكر نموده و مىگويد: «ابو نعيم» هم آن را نقل كرده است و «هيثمى» در [مجمع 9/ 187] روايت مزبور را نقل مىنمايد و مىگويد: «ابو يعلى»، «بزّاز» و «طبرانى» به اسانيد خود، آنرا روايت كردهاند.
(2) [همان كتاب 6/ 294] به سند خود، از «عايشه»- يا «امّ سلمه»- روايت مىكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به يكى از آن دو تن، فرمود: اكنون فرشتهاى بر من نازل شده كه تاكنون بر من نازل نشده بود. او به من گفت: فرزندت، حسين عليه السلام، شهيد مىشود و اگر بخواهى خاك سرزمينى كه در آن به شهادت مىرسد را به تو مىدهم.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تربت سرخ فامى را كه آن فرشته آورده بود نشان داد.
(1) [ذخائر العقبى ص 147] از «امّ سلمه» روايت كرده است كه در يكى از روزها، «جبرئيل» حضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب بود و حسين عليه السلام براى رفتن به نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بىتابى مىكرد، من او را رها كردم و بسوى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رفت. «جبرئيل» به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، گفت: اى محمد! آيا اين كودك را دوست مىدارى؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى! فرمود: زمانى نمىپايد كه امت تو او را به شهادت مىرسانند و اگر بخواهى تربت سرزمينى را كه در آن به شهادت مىرسد به تو نشان مىدهم. «جبرئيل» بالهاى خود را روى زمين پهن كرد و زمينى را به نام «كربلا» به حضرت صلّى اللّه عليه و آله نشان داد.
«ابن بنت منيع» اين حديث را ذكر كرده است.
(2) [صواعق محرقه ابن حجر ص 115] اظهار مىدارد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه «عايشه» اتاق ويژهاى داشت كه هرگاه «جبرئيل» بر آن حضرت نازل مىشد در همان اتاق به ديدارش مىرسيد. در يكى از اوقات كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از ورود «جبرئيل» باخبر شد به «عايشه»، گفت: اينك كه به آن اتاق مىروم كسى از حضور من در آنجا اطلاع نيابد. حسين عليه السلام بدون آنكه «عايشه» از ورود او اطلاع پيدا كند وارد آن اتاق شد. «جبرئيل» پرسيد: اين كودك كيست؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
فرزند من است و بلافاصله آن حضرت را در دامان خود نشانيد. «جبرئيل» گفت:
ديرى نپايد كه امت تو او را مىكشند! حضرت فرمود: فرزند مرا مىكشند؟! گفت:
آرى، يا رسول الله! و اگر بخواهى از سرزمينى كه در آنجا به شهادت مىرسد به تو اطلاع مىدهم. آنگاه «جبرئيل» به سرزمين طفّ عراق اشاره كرد و مقدارى از تربت سرخ فام از آن زمين را برداشت و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نشان داد و عرض كرد: اين تربت، مشتى از همان تربت قتلگاه اوست.
(1) [كنز العمال 6/ 222] پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه فرزندم، حسين عليه السلام، پس از رحلت من، در سرزمين طف به شهادت مىرسد و اين تربت را از آن سرزمين براى من آورد و به من گفت: خوابگاه ابدى او آنجاست. «طبرانى» اين حديث را از «عايشه» نقل كرده است.
(2) [همان كتاب 6/ 223] چنين آمده است: «جبرئيل» به اطلاع من رسانيد كه فرزندم، حسين عليه السلام، شهيد مىشود و تربتى را در اختيار من گذاشت و گفت: اين تربت همان سرزمين است كه او را در آنجا شهيد مىكنند. «خليلى» اين حديث را در كتاب «ارشاد» از «عايشه» و «ام سلمه» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، نقل كرده است.
(3) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه «جبرئيل» به من خبر داد: اين فرزندم شهيد مىشود و خداى تعالى به تمام معنى از قاتل او اظهار نفرت دارد و او را به غضب خود دچار مىكند.
«ابن عساكر» اين حديث را به سند خود، از «ام سلمه» نقل كرده است.
(4) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه «جبرئيل» به من گفت: فرزندم، حسين عليه السلام، را امت من شهيد مىكنند. گفتم: تربت او را به من نشان بده. او خاك سرخ رنگى را براى من آورد. «ابو يعلى» و «طبرانى» اين حديث را از «زينب بنت جحش» نقل كرده است.
(5) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آورده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه پيش از اين، «جبرئيل» در حضور من ايستاد و گفت: حسين عليه السلام در كنار آب فرات به شهادت مىرسد. من گفتم: آيا تربتى از مرقد و مشهد او دارى تا آن را ببويم؟
«جبرئيل» دست دراز كرد و مشتى از آن تربت را به من داد و من از ديدن آن تربت صبر و تحمل را از دست دادم و گريستم. «متّقى» گويد: گروهى از محدثان اين حديث را ذكر كرده و روايت نمودهاند.
(1) [همان كتاب 6/ 223] به اين لفظ آمده است: خطاب به «عايشه»، فرمود:
آيا تعجب نمىكنى از اينكه همين چند لحظه پيش فرشتهاى بر من نازل شد كه تاكنون بر من نازل نشده بود؟ آرى فرشته به من گفت: اين فرزندم به شهادت مىرسد و اضافه كرد: اگر مىخواهى تربتى را كه او در آن سرزمين به شهادت مىرسد به تو نشان مىدهم. آنگاه آن فرشته دست دراز كرد و تربت سرخ رنگى را به من ارائه داد.
«طبرانى» اين حديث را از «عايشه» نقل كرده است.
(2) [همان كتاب 6/ 223] چنين نقل كرده است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
شهادت فرزندم، حسين عليه السلام، به اطلاع من رسيد و تربت او را به من نشان دادند و قاتلش را به من معرفى كردند. «ديلمى» اين حديث را از «معاذ» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ذكر كرده است.
(3) [همان كتاب 7/ 106] از «مطلب بن عبد الله بن حنطب» از «ام سلمه» نقل است كه گفت: در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در منزل من نشسته بود، به من فرمود: مواظب باش احدى بر من وارد نشود. من همچنان مراقب بودم كه ناگهان حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بگوشم رسيد. ديدم حسين عليه السلام در دامان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله- يا در كنار آن حضرت- قرار گرفته بود و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله گريهكنان دست بر سر او مىكشيد. پوزش خواستم و گفتم: به خدا سوگند! من از ورودش به اين اتاق متوجه نشدم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (از اينكه گفتم مواظب باش تا كسى بر من وارد نشود به اين دليل بود كه) «جبرئيل» در اينجا حضور داشت و همين كه حسين عليه السلام را مشاهده كرد پرسيد: آيا او را دوست مىدارى؟ در پاسخ گفتم: آرى! «جبرئيل» گفت: امّتت او را در سرزمينى به نام كربلا شهيد مىكنند. «ام سلمه» مىگويد: آنگاه از خاك كربلا مشتى برداشت و به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نشان داد. هنگامى كه لشكر دشمن، حسين عليه السلام را محاصره كردند و خواستند او را به شهادت برسانند، پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند:
كربلا. حسين عليه السلام فرمود: رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله راست فرمود كه اين زمين، «كرب» و «بلا» است. «طبرانى» و «ابو نعيم» اين حديث را نقل كردهاند.
(1) [همان كتاب 6/ 106] از «ام سلمه» نقل كرده است كه حسين عليه السلام به اتاق پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شد، در حاليكه من دم در نشسته بودم. متوجه شدم كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى در دستش مىگرداند و حسين عليه السلام هم روى شكم حضرت خوابيده است.
عرض كردم: يا رسول الله! از در خانه كه نشسته بودم متوجه شدم همچنان كه كودك روى بدن شما به خواب رفته است، چيزى را در دست مباركت مىگردانى؟
و اشك از ديدگانت جارى است؟ فرمود: آرى، هنگامى كه «جبرئيل» بر من نازل شد، مقدارى از تربت سرزمينى كه حسين عليه السلام در آنجا به شهادت مىرسد برايم آورد و به من اطلاع داد كه امّتم او را به شهادت مىرسانند. «ابن ابى شيبه» اين حديث را روايت كرده است.
(2) [هيثمى در مجمع 9/ 987] به سند خود، از «عايشه» روايت مىكند كه گفت: هنگامى كه «جبرئيل» نازل شده بود و مراتب وحى را بر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ابلاغ مىكرد، حسين عليه السلام وارد شد و بلادرنگ بر پشت و شانه آن حضرت قرار گرفت. «جبرئيل» گفت: اى محمد! اين كودك را دوست مىدارى؟ در پاسخ گفت:
چگونه او را دوست نداشته باشم حال آنكه او فرزند من است! «جبرئيل» گفت:
امّتت پس از ارتحال تو، او را مىكشند. در همان لحظه «جبرئيل» دستش را دراز كرد و تربت سپيد رنگى را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داد و اظهار داشت: در اين سرزمين است كه اين فرزندت به شهادت مىرسد و نام آنجا، «طفّ» است. پس از آنكه «جبرئيل» از حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيرون رفت. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از خانه بيرون آمد، در حاليكه دست حسين عليه السلام را گرفته بود و مىگريست. آنگاه به من فرمود: اى عايشه! «جبرئيل» به من خبر داد فرزندم، حسين عليه السلام، در سرزمين «طف» به شهادت مىرسد و امتم پس از درگذشت من، به فتنه و فساد مىپردازند. سپس از منزل من بيرون رفت و همچنان كه مىگريست با اصحاب خود، على عليه السلام و «ابو بكر» و «عمر» و «حذيفه» و «عمّار» و «ابوذر» روياروى شد. آنها پرسيدند: يا رسول الله! چرا گريه مىكنى؟ فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و گفت كه امتم پس از ارتحال من فرزندم، حسين عليه السلام، را در سرزمين «طفّ» به شهادت مىرسانند و مقدارى از خاك آن سرزمين را به من داد و گفت: اين تربت از مرقد اوست كه در آنجا به خاك سپرده مىشود.
«طبرانى» مقدار بسيار مختصرى از اين حديث را در «الكبير» و «الاوسط» آورده است.
(1) [همان كتاب 9/ 188] به سند خود، از «زينب بنت جحش» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در منزل من به خواب رفته بود و حسين عليه السلام- كه تازه پا گرفته بود- در خانه بازى مىكرد، لحظهاى از او غافل شدم، ناگهان روى شكم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت (تا آنجا كه گفته است:) پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله برخاست و به نماز ايستاد، در حاليكه حسين عليه السلام را به بغل گرفته بود و وقتى كه مىخواست ركوع و سجود كند، او را به زمين مىنهاد و موقعى كه قيام مىكرد او را به آغوش مىگرفت. آنگاه كه نشست دست به دعا برداشت. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از نماز فراغت يافت. عرض كردم: يا رسول الله! امروز از شما كارهائى را مشاهده كردم كه تاكنون مانند آنها را نديده بودم؟! فرمود: «جبرئيل» بر من وارد شد و به من گفت: اين فرزندم، بدست دشمنان و طاغيان به شهادت مىرسد. گفتم: خاك مرقد او را به رؤيت من برسان. «جبرئيل» خاك سرخ رنگى را به من ارائه داد.
«طبرانى» اين حديث را به دو سند نقل كرده است.
(1) [همان كتاب 9/ 189] به سند خود، از «ابو امامه» روايت مىكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به همسرانش فرمود: مواظب باشيد كارى نكنيد كه حسين مرا، به گريه درآوريد! آن روز كه نوبت «ام سلمه» بود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در خانه او تشريف داشت، «جبرئيل» نازل شد. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به اتاق رفت و به «امّ سلمه» سپرد كه: مواظب باش كسى بر من وارد نشود. حسين عليه السلام آمد و همين كه چشمش به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله افتاد، مىخواست داخل اتاقش شود كه «ام سلمه» او را گرفت و به سينه چسبانيد. امام حسين عليه السلام گريست و وى سعى مىكرد تا او را از گريه باز بدارد ولى گريه حسين عليه السلام شدت يافت و «ام سلمه» او را رها كرد و به اتاق حضرت صلّى اللّه عليه و آله داخل گشت و روى دامان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشست. «جبرئيل» به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر داد كه در آينده نزديك، امت تو، همين فرزندت را به شهادت مىرسانند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از سخن «جبرئيل» به شگفت آمد و فرمود: آنها در حاليكه به من ايمان دارند، فرزندم را شهيد مىكنند؟! «جبرئيل» گفت: آرى! آنها وى را شهيد مىنمايند. در حاليكه «جبرئيل» مشتى خاك به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مىداد، گفت: اين خاك از همان سرزمينى است كه در آن به شهادت مىرسد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه بسيار اندوهناك بود حسين عليه السلام را به بغل گرفت و از خانه بيرون رفت. «ام سلمه» گويد: پنداشتم از آنكه حسين عليه السلام را اجازه دادهام تا وارد منزل شود، ناراحت شده است، براى همين عرض كردم: يا نبى الله! جانم فداى شما، خود شما به ما (همسران) توصيه كرده بوديد كه كارى نكنيد حسين من بگريد و از سوى ديگر دستور داده بوديد اجازه ندهم تا كسى بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسين عليه السلام اجازه ورود دادم. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چيزى نگفت تا اينكه نزد اصحاب خود رسيد. آنان در مكانى نشسته بودند. حضرت فرمود: امت من، اين فرزندم را شهيد مىكنند. «عمر» و «ابو بكر» هم در ميان اصحاب حضور داشتند، گفتند: آيا آنهائى كه مرتكب چنين عمل فجيعى مىشوند، مؤمناند؟ فرمود: آرى! ادّعاى ايمان دارند. آنگاه تربتى را كه «جبرئيل» آورده بود به آنها نشان داد.
«طبرانى» اين حديث را روايت كرده است.
مؤلف گويد: معناى اين جمله كه «آنان حسين عليه السلام را در حالى به شهادت مىرسانند، كه مؤمناند»، اينست كه قاتلهاى امام حسين عليه السلام، مسلمانند و ظاهرا به يكتائى خدا و نبوت پيغمبر مصطفى صلّى اللّه عليه و آله اقرار دارند و از يهود و نصارى به شمار نمىآيند.
(1) [همان كتاب 9/ 191] به سند خود، از «ابن عباس» روايت مىكند كه حسين عليه السلام در دامان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود، «جبرئيل» از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، پرسيد: آيا او را دوست مىدارى؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گفت: چگونه ممكن است او را دوست نداشته باشم، در حاليكه حسين عليه السلام ميوه دل من است؟ «جبرئيل» گفت:
ديرى نپايد كه امت تو، او را شهيد مىكنند. آيا مىخواهى محل قبر او را به تو نشان بدهم. سپس مشتى از خاك قبرش را برداشت و به من نشان داد كه ديدم خاك سرخ رنگى است.
«بزّاز» اين حديث را نقل كرده است.
باب 13في اخبار علي عليه السّلام عن قتل الحسين عليه السّلام و عن موضع قتله
(مسند الإمام أحمد بن حنبل ج 1 ص 85) روى بسنده عن عبد اللّه ابن نجا عن أبيه إنه سار مع على عليه السلام- و كان صاحب مطهرته- فلما حاذى نينوى و هو منطلق إلى صفين فنادى على عليه السلام: إصبر أبا عبد اللّه إصبر أبا عبد اللّه بشط الفرات، قلت: و ماذا؟ قال: دخلت على النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم ذات يوم و عيناه تفيضان قلت: يا نبى اللّه أغضبك أحد ما شأن عينيك تفيضان؟ قال: بل قام من عندى جبريل فحدثنى إن الحسين يقتل بشط الفرات، قال: فقال: هل لك إلى أن أشمك من تربته؟
قال: قلت: نعم، فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها فلم أملك عينى أن فاضتا (أقول) و رواه ابن حجر أيضا فى تهذيب التهذيب (ج 2 ص 347) و ذكره المتقى أيضا فى كنز العمال (ج 7 ص 105) و قال: أخرجه ابن أبى شيبة و أبو يعلى و سعيد بن منصور (انتهى) و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 187) و قال: أخرجه البزار و الطبرانى و رجاله ثقات.
(أسد الغابة ج 4 ص 169) فى ترجمة غرفة الأزدى، قال: روى عنه أبو صادق قال: و كان من أصحاب النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم و من أصحاب الصفة، و هو الذى دعا له النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلم أن يبارك له فى صفقته، قال: دخلنى شك من شأن على عليه السلام فخرجت معه على شاطئ الفرات فعدل عن الطريق و وقف و وقفنا حوله فقال بيده:
هذا موضع رواحلهم و مناخ ركابهم و مهراق دمائهم، بأبى من لا ناصر له
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:280
فى الأرض و لا فى السماء إلا اللّه، فلما قتل الحسين عليه السلام خرجت حتى أتيت المكان الذى قتلوه فيه فاذا هو كما قال ما أخطأ شيئا، قال: فاستغفرت اللّه مما كان منى من الشك و علمت أن عليا عليه السلام لم يقدم إلا بما عهد اليه فيه.
(كنز العمال ج 7 ص 106) قال: عن شيبان بن مخرم قال: إنى لمع على عليه السلام إذ أتى كربلاء فقال: يقتل فى هذا الموضع شهداء ليس مثلهم شهداء إلا شهداء بدر، قال: أخرجه الطبرانى (أقول) و ذكره الهيثمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 190).
(كنز العمال أيضا ج 7 ص 110) و لفظه: عن على عليه السلام قال: ليقتلن الحسين قتلا، و إنى لأعرف تربة الأرض التى بها يقتل قريبا من النهرين، قال: أخرجه ابن أبى شيبة.
(الهيثمى فى مجمعه ج 9 ص 191) قال: و عن أبى خيرة قال: صحبت عليا عليه السلام حتى أتى الكوفة فصعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال:
كيف أنتم إذا نزل ذرية نبيكم بين ظهرانيكم؟ قالوا: إذا نبلى فى اللّه فيهم بلاء حسنا، فقال: و الذى نفسى بيده لينزلن بين ظهرانيكم و لتخرجن اليهم فلتقتلنهم ثم أقبل يقول:
هم أوردوه بالغرور و غردوا أجيبوا دعاه لا نجاة و لا غدرا
قال: رواه الطبرانى.
(الصواعق المحرقة ص 115) قال: و روى الملا إن عليا عليه السلام مرّ بقبر الحسين عليه السلام- يعنى بموضع قبره- فقال: هاهنا مناخ ركابهم و هاهنا موضع رحالهم، و هاهنا مهراق دمائهم، فتية من آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) يقتلون بهذه العرصة، تبكى عليهم السماء و الأرض (أقول) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائره (ص 97) و قال: عن الأصبغ.
باب سيزدهم حضرت على عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام و محل شهادتش خبر داده است
(2) [مسند امام احمد حنبل 1/ 85] به سند خود، از «عبد الله بن نجا» از پدرش روايت مىكند پدرم كه در آن سفر مسئول تهيه آب و آفتابهدار بود، گفت:
همراه على عليه السلام عازم صفّين بوديم، در مسيرمان به سرزمين نينوا رسيديم. حضرت على عليه السلام دو بار فرياد زد: يا ابا عبد الله! در كنار شط فرات صبر كن. عرض كردم:
مطلب چيست؟ حضرت فرمود: در يكى از روزها، حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم، ديدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريه مىكند. عرض كردم: يا رسول الله! آيا كسى شما را خشمگين ساخته است كه اين چنين ناراحتيد و گريه مىكنيد؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل» بر من نازل شد و هنگامى كه مىخواست از نزد من برود به من اطلاع داد كه حسين عليه السلام در كنار شط فرات شهيد مىشود. آنگاه «جبرئيل» به من گفت: آيا مىخواهى مقدارى از تربتش را به تو بدهم تا آن را ببوئى؟ گفتم: آرى! سپس دست دراز كرد و مشتى از خاك قبر او را به من داد، براى همين طاقت نياوردم و بىاختيار گريستم.
مؤلف گويد: «ابن حجر» اين خبر را در [تهذيب التهذيب 2/ 347] و «متّقى» در [كنز العمال 7/ 105] نقل كردهاند و «متّقى» مىنويسد: «ابن ابى شيبه»، «ابو يعلى» و «سعيد بن منصور» آن را نقل كردهاند. و «هيثمى» هم در [مجمع 9/ 187]، «بزّاز» و «طبرانى» هم متعرضاند و رجال حديث از ثقاتاند و مورد اعتماد مىباشند.
(1) [اسد الغابة 4/ 169] در شرح حال «غرفه ازدى»، مىنويسد: «ابو صادق» از وى روايت مىكند كه «غرفه» از اصحاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و از اصحاب صفّه به شمار مىآمد و كسى است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد و از خدا خواست تا در كسب او بركت عنايت فرمايد. او مىگويد: در خصوص كار و شأن حضرت على عليه السلام شكى در دلم ايجاد شده بود، ولى با اين همه، با ايشان بسوى صفّين حركت كرديم تا به محل «شاطىء الفرات» رسيديم. حضرت امير المؤمنين على عليه السلام از راهى كه مىرفتيم به راه ديگر توجه كرد و در محلى كه نمىدانستيم كجاست، توقف فرمود. ما هم در اطراف آن حضرت توقف نموديم. حضرت على عليه السلام با دستش اشاره كرد و فرمود: اينجا همان محل، خيمه و منزلگاهشان است، در اينجا سواركارانى از مركبهاى خود فرود مىآيند و منزل مىكنند. اينجا محلى است كه خون آنها ريخته مىشود. پدرم فداى كسى كه در آن روز در زمين و آسمان ياورى جز خدا ندارد! راوى گويد: هنگامى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، به قتلگاه حسين عليه السلام آمدم و براى من ثابت شد كه آنچه را على عليه السلام در آنروز فرموده بود، خطا نبوده است. از خداى تعالى نسبت به آنچه از من سر زده بود و شك و شبههاى كه داشتم، آمرزش خواستم و دانستم كه على عليه السلام به هيچ كارى اقدام نمىكند مگر آنكه پيش از آن براى انجام آن، تعهدى برقرار كرده و طبق تعهد خويش رفتار نموده است.
(2) [كنز العمال 7/ 106] به سند خود، از «شيبان بن مخرم» نقل كرده است كه من در آن روز كه على عليه السلام به كربلا آمد، همراهش بودم. على عليه السلام فرمود: در اين محل، افرادى شربت شهادت مىنوشند كه به غير از شهداى بدر، هيچ شهيدى همتاى آنان نيست.
«طبرانى» اين حديث را روايت كرده است.
مؤلف گويد: «هيثمى» اين حديث را در [مجمع 9/ 190] نقل نموده است.
(1) [همان كتاب 7/ 110] چنين روايت مىكند كه على عليه السلام فرمود: حسين عليه السلام به فجيعترين وضعى شهيد مىشود و من از تربتى كه در آن به شهادت مىرسد كاملا خبر دارم و آن محل ميان نهر فرات و نهر علقمه واقع شده است. «ابن ابى شيبه» اين حديث را ذكر كرده است.
(2) [هيثمى در مجمع 9/ 191] به سند خود، از «ابو خيره» روايت مىكند كه همراه حضرت على عليه السلام بودم تا اينكه وارد كوفه شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: اى كوفيان! شما چه برخوردى خواهيد داشت زمانيكه ذريّه پيغمبرتان در برابر شما قرار بگيرند؟ در پاسخ گفتند: بديهى است كه در آن هنگام، گرفتار آزمايش سختى شده و بايد به خوبى از عهده آن برآييم.
فرمود: به خدائى كه جان من در دست اختيار اوست، ديرى نپايد كه ذريّه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در برابر شما قرار مىگيرند و شما بر آنها مىتازيد و شهيدشان مىكنيد.
سپس اين بيت را ايراد كرد:
هم اوردوه بالغرور و غررّوا اجيبوا دعاه لا نجات و لا عذرا
؛ او را با غرور و خودخواهى بسوى خود مىخوانيد و به تعهدى كه با وى بستهايد وفا نمىكنيد؛ آرى، دعوت او را اجابت مىكنيد، ليكن نه راه نجاتى براى او باقى مىگذاريد و نه از آنها پوزش مىخواهيد.
«هيثمى» گفته است كه اين حديث را «طبرانى» نقل كرده است.
(3) [صواعق محرقه ص 115] نوشته است كه «ملا» مىگويد: حضرت على عليه السلام در مسير صفّين به محل قبر حسين عليه السلام رسيد، فرمود: اينجا محل ورود مركبهاى آنهاست؛ اينجا بارانداز آنهاست؛ و اينجا قتلگاه آنهاست. آرى جوانهائى از نسل پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا به شهادت مىرسند كه آسمان و زمين در شهادتشان مىگريند.
مؤلف گويد: «محبّ طبرى» اين حديث را در [ذخائر ص 97] روايت كرده و مىگويد: اين حديث از «اصبغ بن نباته» روايت شده است.
باب18 في وضع النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عند أم سلمة تربة الحسين عليه السّلام و قوله لها: إذا تحولت دما فاعلمي أن ابني قد قتل
(تهذيب التهذيب لابن حجر ج 2 ص 347) قال: و عن عمر بن ثابت عن الأعمش عن شقيق عن أم سلمة قالت: كان الحسن و الحسين عليهما السلام يلعبان بين يدى رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم فى بيتى فنزل جبريل فقال: يا محمد إن أمتك تقتل ابنك هذا من بعدك، و أوما بيده إلى الحسين عليه السلام، فبكى رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و ضمه إلى صدره ثم قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم: وضعت عندك هذه التربة فشمها رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و قال: ريح كرب و بلاء، و قال: يا أم سلمة إذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى أن ابنى قد قتل فجعلتها أم سلمة فى قارورة ثم جعلت تنظر اليها كل يوم و تقول: إن يوما تحولين دما ليوم عظيم، قال: و فى الباب عن عائشة و زينب بنت جحش و أم الفضل بنت الحارث و أبى أمامة و أنس بن الحارث و غيرهم (أقول) و ذكره الهيتمى أيضا فى مجمعه (ج 9 ص 189) و قال: رواه الطبرانى.
(ذخائر العقبى ص 147) قال: و عنها- يعنى عن أم سلمة- قالت:
رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم و هو يمسح رأس الحسين عليه السّلام و يبكى فقلت: ما بكاؤك؟ فقال: إن جبريل أخبرنى إن ابنى هذا يقتل بأرض يقال لها: كربلا، قالت: ثم ناولنى كفا من تراب أحمر و قال: إن هذا
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:288
من تربة الأرض التى يقتل بها فمتى صار دما فاعلمى أنه قد قتل، قالت: أم سلمة فوضعت التراب فى قارورة عندى و كنت أقول: إن يوما يتحول فيه دما ليوم عظيم، قال: خرجه الملا فى سيرته.
(الصواعق المحرقة لابن حجر ص 115) قال: بعد نقل قصة أم سلمة و القارورة (ما لفظه): و فى رواية عنها: فأصبته يوم قتل الحسين عليه السّلام و قد صار دما (ثم قال) و فى أخرى ثم قال: يعنى جبريل- ألا أريك تربة مقتله؟ فجاء بحصيات فجعلهن رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم فى قارورة قالت أم سلمة: فلما كانت ليلة قتل الحسين عليه السلام سمعت قائلا يقول:
أيها القاتلون جهلا حسينا إبشروا بالعذاب و التذليل
قد لعنتم على لسان ابن داو دوموسى و حامل الإنجيل
قالت: فبكيت و فتحت القارورة فاذا الحصيات قد جرت دما.
باب هجدهم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مقدارى تربت مرقد مبارك امام حسين عليه السلام را به «امّ سلمه» سپرد و فرمود: زمانيكه اين تربت بصورت خون درآمد بدان كه فرزندم حسين عليه السلام به شهادت رسيده است
(2) [تهذيب التهذيب ابن حجر 2/ 347] به سند خود، از «عمر بن ثابت» از «اعمش» از «شقيق» از «ام سلمه» روايت مىكند كه گفت: حسن و حسين عليهما السّلام در خانه من و در برابر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به بازى مشغول بودند. در اين هنگام «جبرئيل» نازل شد و گفت: اى محمد! پس از رحلت تو، امتت اين فرزند را (و اشاره به حسين عليه السلام كرد) شهيد مىكنند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريست و حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد. سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تربتى را كه «جبرئيل» از مرقد شريف حسين عليه السلام آورده بود در دست گرفت و بوييد و فرمود: بوى «كرب و بلا» از آن به مشام مىرسد. آنگاه آن خاك را به دست «ام سلمه» سپرد و فرمود: اى ام سلمه! مواظب باش و بدان كه هر گاه اين تربت مبدل به خون گرديد، فرزندم، حسين عليه السلام، به شهادت رسيده است. «ام سلمه» تربت را در شيشهاى ريخت و هر روز به آن تربت نگاه مىكرد و مىگفت: اى خاك! روزى كه به خون تبديل گردى آن روز، روز عظيمى خواهد بود. «ابن حجر» در همان باب، حديث مزبور را از «عايشه»، «زينب بنت جحش»، «ام فضل» دختر «حارث»، «ابو امامه»، «انس بن حارث» و ديگران، روايت كرده است.
مؤلف گويد: «هيثمى» در [مجمع 9/ 189] و «طبرانى» هم آنرا نقل كردهاند.
(1) [ذخائر العقبى ص 147] از «ام سلمه» روايت مىكند كه در يكى از روزها، مشاهده كردم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست بر سر حسين عليه السلام مىكشيد و مىگريست. عرض كردم: علت گريه شما چيست؟ در پاسخ فرمود: «جبرئيل» به من اطلاع داد كه اين فرزندت، در سرزمينى به نام «كربلا» به شهادت مىرسد و مشتى هم از خاك سرخفام آن را به من داد و اظهار داشت كه اين خاك، از تربت همان قتلگاه است. آنگاه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مشت خاك را به من داد و فرمود: هرگاه اين خاك، به صورت خون درآمد، بدان كه او به شهادت رسيده است. «ام سلمه» گفته است كه آن خاك را در ميان شيشهاى ريختم و آن شيشه در نزد من بود با خود مىگفتم روزى كه اين خاك به صورت خون درآيد، روز بزرگى خواهد بود. «ملا» اين حديث را در «سيره» آورده است.
(2) [صواعق محرقه ابن حجر ص 115] پس از آنكه به قصه «ام سلمه» و شيشهاى كه در آن خاك بود، اشاره كرده است، مىنويسد: در روايتى از «ام سلمه» نقل شده است: روزى كه حسين عليه السلام شهيد شد، به آن شيشه نگاه كردم، ديدم آن خاك به شكل خون درآمده است.
(3) در روايت ديگرى آمده است: «جبرئيل» به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله خاطرنشان ساخت كه آيا مىخواهيد تربت او را به شما نشان دهم؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى! جبرئيل ريگهاى ريزى را بحضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تقديم كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را در ميان شيشهاى ريخت و به «ام سلمه» سپرد. شبى كه فرداى آن، امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، «ام سلمه» صدائى شنيد كه شخصى اين دو شعر را قرائت مىكند:
(1)
ايّها القاتلون جهلا حسينا ابشروا بالعذاب و التّذليل
قد لعنتم على لسان ابن داود و موسى و حامل الانجيل
؛ اى مردمى كه حسين عليه السلام را با كمال جهلى كه نسبت به حضرتش داشتيد شهيد كرديد، به شما مژده مىدهم! كه در آينده نزديكى گرفتار عذاب مىشويد! و لباس بيچارگى بر اندام شما پوشانده مىشود. شما كسانى هستيد كه به زبان حضرت سليمان بن داود و حضرت موسى و حضرت عيسى- صاحب انجيل- عليهم السّلام مورد لعنت و نفرين قرار گرفتهايد.
«ام سلمه» از شنيدن اين دو بيت، گريست و همين كه سر شيشه را گشود، مشاهده كرد سنگريزهها به شكل خون درآمده است.
فضائل الخمسة، الفيروزآبادي ،ج3،ص:289
باب19 في رؤيا أم سلمة عند قتل الحسين عليه السّلام
(صحيح الترمذى ج 2 ص 306) فى مناقب الحسن و الحسين عليهما السلام، روى بسنده عن سلمى قالت: دخلت على أم سلمة و هى تبكى، فقلت ما يبكيك؟ قالت: رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه (و آله) و سلم- تعنى فى المنام- و على رأسه و لحيته التراب، فقلت: ما لك يا رسول اللّه؟ قال:
شهدت قتل الحسين آنفا (أقول) و رواه الحاكم أيضا فى مستدرك الصحيحين (ج 4 ص 19) فى ذكر أم المؤمنين أم سلمة، و ذكره ابن حجر أيضا فى تهذيب التهذيب (ج 2 ص 356) و ذكره المحب الطبرى أيضا فى ذخائر العقبى (ص 148) و قال: خرجه البغوى فى الحسان.
باب نوزدهم رؤياى «امّ سلمه» در هنگام شهادت امام حسين عليه السلام
(2) [صحيح ترمذى 2/ 306] در ضمن مناقب حسنين عليهما السّلام، به سند خود، از «سلمى» نقل مىكند كه به ديدار «ام سلمه» رفتم، ديدم گريه مىكند، پرسيدم:
علت گريه شما چيست؟ در پاسخ گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه خاك بر سر و صورتش نشسته است، عرض كردم: يا رسول الله! شما را چه شده است؟! فرمود: چند لحظه پيش شاهد شهادت امام حسين عليه السلام بودم.
مؤلف گويد: «حاكم» اين حديث را در [مستدرك 4/ 19] به مناسبت ذكر نام «ام المؤمنين ام سلمه» آورده است و «ابن حجر» در [تهذيب التهذيب 2/ 356] و «محب طبرى» در [ذخائر العقبى ص 148] و «بغوى» در ضمن خبر حسن، به نقل حديث پرداختهاند.
دانلود متن كامل
تاريخ : سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱ | 8:35 | نويسنده : محمد حسین فراهانی |
.: Weblog Themes By Pichak :.